گنجور

 
کمال خجندی

اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت

به خنده نمکین شور در جهان انداخت

گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه

کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت

چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش

ز ساحریست به شب تیر پر نشان انداخت

به پسته دهنت جز سخن نمی گنجد

شکر به مغلطه خود را در آن میان انداخت

و چرا ز خوان جمالت نصیب من نرسید

خط تو کاین همه سبزی بروی خوان انداخت

بوقت بوس برد خجلت از گرانی خوبش

سری که سابه بر آن خاک آستان انداخت

کمال بر قدمت سر چگونه اندازد

ز دور هم نظری چون نمی توان انداخت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟

که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
امامی هروی

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

[...]

مجد همگر

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت

زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت

جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

فزود رونق بستان عارضت کامسال

[...]

سعدی

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون‌خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

[...]

امیرخسرو دهلوی

چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟

که برنشانه دلهای عاشقان انداخت

شمایل قند رعنا و طبع موزونت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

کمال حسن تو جایی رسید در عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه