گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱

 

مَرکب از بهر راحتی باشد

بنده از اسب خویش در رنج است

‌گوشت قطعاً بر استخوانش نیست

‌راست مانند اسب شطرنج است

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲

 

گیسوی عنبرینهٔ گردن تمام بود

دلبند مشک‌بوی چه محتاج لادن است

‌امشب نه وقت بوی نگار است و رنگ عشق

‌هنگام عیش و خنده و بازی و گادن است

‌بر نِه حکایت سر دوران روزگار

[...]

۵ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۳

 

آن‌که سروش به قدّ و بالا نیست

با همه راست است با ما نیست

‌جامه‌دان فراخ و سیمینش

‌همه را جای هست، ما را نیست

‌بوالعجب طاعتی که من دارم

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۴

 

ز چشم مست تو امّید خواب می‌بینم

تو خوش بخفت‌که ما را قرار خفتن نیست

‌به دیدن از تو قناعت نمی‌توانم کرد

‌حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۵

 

زر به اَمرَد کسی دهد به گزاف

که نداند طریقت زردشت

‌هر کجا سرو‌ قامتی بینی

‌چشم در روی کن، خیو در مشت

‌چون نه کونش دری ّ و نه شلوار

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۶

 

دی مردکی آب پشت می‌‌ریخت به دشت

می‌‌گفت و ازین حدیث می ‌در نگذشت

‌باری چو گناهکار می‌‌باید بود

‌هم در کف پاک به که در کون پَلشت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۷

 

تَتَری گر کشد مُخَنَّث را

تتری را دگر نباید کشت

‌چند باشد چو جِسر بغدادش

‌آب در زیر و آدمی در پشت؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۸

 

قَلتبان تا به یاد دارد جفت

خیر در حقّ او تواند گفت

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۹

 

مردکی را که زن طلاق افتاد

شوهری دیگر اتفاق افتاد

‌دست آن بر سر از جفای زنش

‌کیر این در میان طاق افتاد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۰

 

آن شیفته را چو باد در بوق افتاد

آن گنبد سیم‌رنگ بر باد بداد

‌از بهر مناره بادیه وقف بکرد

‌همسایهٔ بد خدای کس را ندهاد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۱

 

آن عهد به یاد داری و دولت و داد

کز عاشق بیچاره نمی‌‌کردی یاد؟

‌آنگه بگریختی که کس چون تو نبود

‌و امروز بیامدی که کس چون تو مباد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۲

 

گفتم که بیا پیش من ای حور‌نژاد

گفتا که بیار تا چه‌ام‌ خواهی داد

‌گفتم که دعا کند به تو مادر من

‌گفتا به دعای مادرم خواهی گاد؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۳

 

ترسم که بنفشه آب سیبت ببرد

بازار جمال دلفریبت ببرد

‌بر حاشیهٔ دفتر حسن آن خط زشت

‌منویس، که رونق کتیبت ببرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۴

 

طبّ جالینوس باشد کیر در کون تو برد

طبع صفراوی بود، لیمو در آن باید فشرد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۵

 

از می طرب افزاید و مردی خیزد

وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد

‌در بادهٔ سرخ پیچ و در کون سفید

‌کز خوردن سبز روی زردی خیزد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۶

 

هر کس که به بارگاه سامی نرسد

از بخت سیاه و بد کلامی نرسد

‌همگر که به عمر خود نکردست نماز

‌شک نیست که همگر به امامی نرسد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۷

 

دیوار چه حاجت که مُنقَّش باشد

یا عود و شکر بر سر آتش باشد؟

‌دانی که به عیش ما چه در می‌‌باید؟

‌این مطرب اگر نمی‌‌زند خوش باشد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۸

 

زر به خر کنده‌ای نباید داد

که مزاجش نه معتدل باشد

‌دوستی تا به خایه نیک بود

‌ورنه تیمار و درد دل باشد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۹

 

ندیدم اَمرد سی ساله چون تو در عالم

عجوبه‌ای چنین، آخرالزّمان باشد

‌اگر دو دست تو یک هفته در قَفا بندند

‌به هفتهٔ دگرت ریش تا میان باشد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲۰

 

دوش گفتم ز عشق توبه کنم

که گَه ِ رفتن از جهان آمد

‌توبه کردم ازین سخن، که مرا

‌یاد آن یار دل‌ستان آمد

‌بر زبان نام کون او بردم

[...]

۳ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۶۱