بیار ساقی بادت فدا سر و دستار

ز هر کجا که دهد دست جام جان دست آر

درآی مست و خرامان و ساغر اندر دست

روا مبین چو تو ساقی و ما چنین هشیار

بیار جام که جانم ز آرزومندی

[...]

اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان

فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان

الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل

ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران

بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان

[...]

شه فرستاد آن طرف یک دو رسول

حاذقان و کافیان بس عَدول

تا سمرقند آمدند آن دو امیر

پیش آن زرگر ز شاهنشه بَشیر

«کای لطیف استاد کامل معرفت

[...]

ساخت طوماری به نام هر یکی

نقش هر طومار‌، دیگر مسلکی

حُکم‌های هر یکی نوعی دگر

این خلاف‌ ِ آن ز پایان تا به‌سر

«در یکی راه ریاضت را و جوع

[...]

آن غریبی خانه می‌جست از شتاب

دوستی بردش سوی خانهٔ خراب

گفت او این را اگر سقفی بدی

پهلوی من مر تو را مسکن شدی

هم عیال تو بیاسودی اگر

[...]

آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد

کو بدست و نیست بر راه رشاد

شارب خمرست و سالوس و خبیث

مر مریدان را کجا باشد مغیث

آن یکی گفتش ادب را هوش دار

[...]

این عجب‌تر که بریشان می‌گذشت

صد هزاران خلق از صحرا و دشت

ز آرزوی سایه جان می‌باختند

از گلیمی سایه‌بان می‌ساختند

سایهٔ آن را نمی‌دیدند هیچ

[...]

بنگر اندر نخودی در دیگ چون

می‌جهد بالا چو شد ز آتش زبون

هر زمان نخود بر آید وقت جوش

بر سر دیگ و برآرد صد خروش

که چرا آتش به من در می‌زنی

[...]

چونک تنهااش بدید آن ساده مرد

زود او قصد کنار و بوسه کرد

بانگ بر وی زد به هیبت آن نگار

که مرو گستاخ ادب را هوش دار

گفت آخر خلوتست و خلق نی

[...]

خواند مزمل نبی را زین سبب

که برون آ از گلیم ای بوالهرب

سر مکش اندر گلیم و رو مپوش

که جهان جسمی‌ست سرگردان‌، تو هوش

هین مشو پنهان ز ننگ مدعی

[...]

دوست از دشمن همی نشناخت او

نرد را کورانه کژ می‌باخت او

دشمن تو جز تو نبود ای لعین

بی‌گناهان را مگو دشمن به کین

پیش تو این حالت بد دولتست

[...]

پیش‌بینی این خرد تا گور بود

وآن صاحب دل به نفخ صور بود

این خرد از گور و خاکی نگذرد

وین قدم عرصهٔ عجایب نسپرد

زین قدم وین عقل رو بیزار شو

[...]