بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
در عالمی که با خود رنگی نبود ما را
بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی
خورشید التفاتش از ما زدود ما را
پرواز فطرت ما در دام بال میزد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما
از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما
از قناعت بود ما را دستگاه همتی
چون هما در ظل بال خودکرم داریم ما
بر امید آنکه یابیم از دهان او نشان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۸
نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ میجوشد
نوای محفل قدرت به صد آهنگ میجوشد
بجا واماندنت زیر قدم صد دشت گم دارد
اگر در گردش آیی خانه با فرسنگ میجوشد
جهان را بیتأمّل کردهای نظاره زین غافل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۰
چمن دلی که به یاد تو آشنا گردید
فلک سری که به پای تو جبههسا گردید
کسیکه دست به دامان التفات تو زد
مقیم انجمن سایهٔ هما گردید
حضور خاک جناب تو دارد اکسیری
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۳
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم
چو شمع از شوخی برق نگه بالیدنت نازم
ز خاموشی به هم پیچیدهای شور قیامت را
به جیب غنچه توفانهای گل دزدیدنت نازم
نبود این دشت ای پای تمنا قابل جولان
[...]