گنجور

 
بیدل دهلوی

زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم

چو شمع از شوخی‌ برق نگه بالیدنت نازم

ز خاموشی به هم پیچیده‌ای شور قیامت را

به جیب غنچه توفانهای ‌گل دزدیدنت نازم

نبود این دشت ای پای تمنا قابل جولان

به رنگ اشک در اول قدم لغزیدنت نازم

همه لطفی و از حال من بیدل نه‌ای غافل

نظر پوشیده سوی خاکساران دیدنت نازم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

قیامت‌ کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم

جهان شد صبح‌ محشر زیر لب خندیدنت نازم

در آغوش نگه‌ گرد سر بیتابی‌ات‌ گردم

به تحریک نفس چون بوی‌ گل‌ گردیدنت نازم

عتاب بحر رحمت جوش عفوی دیگر است اینجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه