گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۸ - گفتگوی جمشید با شمع

 

ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم!

من اندر آتشم بر من مشو گرم

نگفتی رهروان را ره نمایم؟

نگفتی عاشقان را پیشوایم؟

من عاشق درین شب‌های تنها

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۳ - از خمار باز آمدن جمشید

 

ملک در خواب صوت چنگ بشنید

چو باد صبحدم بر خود بخندید

خمار آلوده سر برداشت از خواب

شراب و آب و مطرب دید و مهتاب

چو مه بیدار شد خورشید برجست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۶ - طلب کردن خورشید جمشید را

 

بهار افروز چون شعری برانگیخت

دل گل باز شد زر بر سرش ریخت

ز بلبل صد هزاران ناله برخاست

ز سوز و ناله دود از لاله برخاست

به ساقی گفت: «جام می درانداز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۸ - باز گفتن خورشید از احوال جمشید به کتایون

 

گل زرد افق را دور بی باک

چو زین گلزار سبز افکند بر خاک

برآمد تیره ابری ژاله بارید

به کوهستان مغرب لاله بارید

پری رخ رند بود و لا ابالی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید

 

معنبر زلف را چون داد شب تاب

عروس روز سر برداشت از خواب

چو مه رویی که شب می خورده باشد

همه شب خواب خوش ناکرده باشد

چو گل رویی که بردارد ز بالین

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ

 

در آن شب دید جمشید آفتابی

چو طاووسی خرامان در خرابی

گرفته خوش لب آبی و رودی

به رود اندر همی زد خوش سرودی

میان شب فروغِ فرِ شاهی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۵ - دربند افتادن خورشید به دستور افسر، مادرش

 

به نوشانوش رفت آن شب به پایان

سحر چون شد لب آفاق خندان

دگر عیش و طرب را تازه کردند

ز می بر روی عشرت غازه کردند

دو مه گه آشکار و گه نهانی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۷ - بیتابی جمشید در فراق خورشید

 

چمن بی گل ،فلک بی ماه می‌دید

بدن بی جان ،جهان بی شاه می‌دید

ز بی یاری شکسته چنگ را پشت

بمانده نای و نی را باد در مشت

فتاده ساغر مِیْ دل شکسته

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۹ - رفتن مهراب در پی جمشید

 

همی گردید مهراب از پی جم

بسان جم کزو گم گشته خاتم

غلامان گرد کوه و دشت پویان

همی گشتند یکسر شاه جویان

پس از یکماه دیدندش در آن کوه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

ادامه

دمم کم ده که دم آتش فروزد

چو چربی بیند آتش، بیش سوزد

بدین دم ترک این سودا نگیرم

رها کن تا درین آتش بمیرم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۱ - جمشید در درگاه قیصر

 

ملک با تاج زر کرد عزم درگاه

چو صبح صادق آمد در سحرگاه

روان بر کوه خنگ کوه پیکر

بر اطرافش غلامان کمر زر

تتاری ترک بر یک سوی تارک

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۲ - نامه جمشید به خورشید

 

شب تاری به روز آورد جمشید

به شب بنوشت مکتوبی به خورشید

مطول رقعه ای ببریده در شب

چو زاغ شب به دنبالش مرکب

که در هندوستان سنگین وطن داشت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۳ - غزل

 

تو ای جان من ای بیمار چونی؟

درین بیماری و تیمار چونی؟

گلی بودی نبودت هیچ خاری

کنون در چنگ چندین خار چونی؟

ترا همواره بستر بود گلبرگ

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۷ - دلجویی خورشید از حال جمشید

 

چو از اغیار مجلس گشت خالی

صنم از حال جم پرسید حالی

که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟

درین غربت غریبم را چه حالست؟

یکایک قصه جمشید گفتند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید

 

بنام آنکه نامش حرز جان است

ثنایش بر تر از حد زبان است

انیس خلوت خلوت گزینان

جلیس مجلس تنها نشینان

شفا بخشنده دلهای بیمار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۰ - رفتن جمشید به دژ خورشید و دیدن او

 

در آن غمنامه چون داد سخن داد

دل خود در میان نامه بنهاد

بپیچید و نهادش پیش شکر

که: «این غمنامه من پیش جم بر

بگو او را اگر داری سر ما

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۱ - غزل

 

مرا در جام خون دل مدام است

برون زین می بر اهل دل حرام است

می ام عشق است و جز سودای آن می

گر آید در سرم، سودای خام است

هر آنکس را که مهر دوست با جان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۲ - غزل

 

خراباتی و رند ست آشکارا

چو بینم آن حریف مجلس آرا

به بویش می کنم این مستی از می

وگر نه می چه در خوردست مارا؟

به یادش خون خم خوردیم لیکن

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

امشب که شبم به وصل تو می گذرد،

دامی ز سر زلف خود، ای دام خرد،

بر روی هوا بگستران تا ناگاه

زاغ شب از این سراچه بیرون نپرد

بوصف الحال خورشید دل افروز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۴ - قطعه

 

شب دوشین بت نوشین لب من

چو می کرد از برم عزم جدایی

بدان تاریکی اش در برگرفتم

چه گفتم؟ گفتمش کای روشنایی،

چو آخر داشتی با آشنایان

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode