فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱
کنون ای سخن گوی بیدار مغز
یکی داستانی بیارای نغز
سخن چون برابر شود با خرد
روان سراینده رامش برد
کسی را که اندیشه ناخوش بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲
چنین گفت موبد که یک روز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
به نخچیر گوران به دشت دغوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳
بسی برنیامد برین روزگار
که رنگ اندر آمد به خرم بهار
جدا گشت زو کودکی چون پری
به چهره بسان بت آزری
بگفتند با شاه کاووس کی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
بدین داستان نیز شب برگذشت
سپهر از بر کوه تیره بگشت
نشست از بر تخت سودابه شاد
ز یاقوت و زر افسری برنهاد
همه دختران را بر خویش خواند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵
به مهر اندرون بود شاه جهان
که بشنید گفتار کارآگهان
که افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار
سوی شهر ایران نهادست روی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶
چو یک پاس بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی راز گوید به تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب
پرستندگان تیز برخاستند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین زو شد آراسته
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستادهای برگزید
بدان تا رساند به شاه آگهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸
هیونی بیاراست کاووس شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
به کرسی زر پیکرش برنشاند
یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹
چو خورشید تابنده بنمود پشت
هوا شد سیاه و زمین شد درشت
سیاووش لشکر به جیحون کشید
به مژگان همی از جگر خون کشید
چو آمد به ترمذ درون بام و کوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰
نگه کرد گرسیوز نامدار
سواران ترکان گزیده هزار
خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد
سیاوش چو بشنید بسپرد راه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
ازان پس خرد را ستایش گرفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲
چو از سروبن دور گشت آفتاب
سر شهریار اندرآمد به خواب
چه خوابی که چندین زمان برگذشت
نجنبیند و بیدار هرگز نگشت
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳
شبی قیرگون ماه پنهان شده
به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب
که شمعی برافروختی ز آفتاب
سیاوش بر شمع تیغی به دست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴
چو آگاهی آمد به کاووس شاه
که شد روزگار سیاوش تباه
به کردار مرغان سرش را ز تن
جدا کرد سالار آن انجمن
ابر بیگناهش به خنجر به زار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵
چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
خبر شد ز ترکان به افراسیاب
که بیدار بخت اندرآمد به خواب
همان سرخه نامور کشته شد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶
چو خورشید برزد سر از کوهسار
بگسترد یاقوت بر جویبار
تهمتن همه خواسته گرد کرد
ببخشید یکسر به مردان مرد
خروش آمد و نالهٔ کرنای
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷
چنان دید گودرز یک شب به خواب
که ابری برآمد ز ایران پرآب
بر آن ابر باران خجسته سروش
به گودرز گفتی که بگشای گوش
چو خواهی که یابی ز تنگی رها
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸
بسا رنجها کز جهان دیدهاند
ز بهر بزرگی پسندیدهاند
سرانجام بستر جز از خاک نیست
از او بهره زهر است و تریاک نیست
چو دانی که ایدر نمانی دراز
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹
سواران گزین کرد پیران هزار
همه جنگجوی و همه نامدار
بدیشان چنین گفت پیران که زود
عنان تگاور بباید بسود
شب و روز رفتن چو شیر ژیان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰
چو از لشگر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب
بزد کوس و نای و سپه برنشاند
ز ایوان به کردار آتش براند
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
[...]