فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
شود شود که شود چشم من مقام ترا
شود شود که بینم صباح و شام ترا
شود شود که شوم غرق بحر نور شهود
بدیده تو به بینم مگر بکام ترا
شود شود که نهم روی مسکنت بر خاک
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا
کافر عشقم اگر غیر تو کس باشد مرا
با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا
من نمیدانم چسان جانم فداخواهد شدن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
از جمال مصطفی روئی بیاد آمد مرا
وز دم و یس القرن بوئی بیاد آمد مرا
فکرتم در سر معراج نبی اوجی گرفت
قرب حق سوی بی سوئی بیاد آمد مرا
درکنار بحرعلم ساقی کوثر شدم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
آفتاب وصل جانان برنمیآید مرا
وین شب تاریک هجران سرنمیآید مرا
دل همیخواهد که جان در پایش افشانم ولی
یکنفس آن بیوفا بر سر نمیآید مرا
طالع شوریده بین کان مایهٔ شوریدگی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
زان دو چشمم مدام مست و خراب
میکشم لحظه لحظه جام شراب
میشوی از فورغ حسن آتش
میشوم از نگاه حسرت آب
غمزهٔ شوخ چشم فتّانت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
تن خاک راه دوست کنم حسبی الحبیب
جان نیز در رهش فکنم حسبی الحبیب
چون عشق در سرای وجودم نزول کرد
از خویشتن طمع بکنم حسبی الحبیب
دل سوخت چون در آتش سودای عشق او
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت
گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت
گفتم زسوز هجران آمد مرا بلب جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
نه زلفست آن که دلها را کمندست
هزاران دل بهر موئیش بند است
نه اندامست و قد سرویست آزاد
نه گفتار است و لب قندست قندست
نه چشمست آنکه بیماریست یا مست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
کعبهٔ وصل تو پناه منست
طاق ابروت قبله گاه منست
چشم فتان مست خونریزت
خود زبیداد خود پناه منست
خود ره لشگر غمت دادم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
سوی تو بی تاب دویدن خوش است
برقع از آن روی کشیدن خوش است
می ز دهان تو کشیدن نکوست
جان ز لبان تو مکیدن خوش است
در هوس بوسه لعل لبت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
در غمزه مستانه ساقی چه شرابست
کز نشأه آنجان جهان مست و خرابست
هشیار نه یک زاهد و مخمور نه یک مست
مستست تر و خشک جهان اینچه شرابست
عشقست روان در رک و در ریشه جانها
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
خمار گشت مرا ساقیا شراب کجاست
نکرد چارهٔ این درد دُرد ناب کجاست
شکیب و صبر مفرما نماند صبر و شکیب
مزن زتاب و توان دم توان و تاب کجاست
چو نام او شنوم دل در اضطراب آید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷
دل که ویران اوست آباد است
جان چو غمناک از او بود شاد است
موبمو خویش را بدو بندم
هر که در بند اوست آزاد است
این سعادت بسعی می نشود
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است
از قلزم غم تو محبت گهر بس است
گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است
از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است
دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
دل بوفای تو نهادن خوش است
جان بتمنای تو دادن خوش است
گر سرعاشق برود رفته باش
بر قدم عشق ستادن خوش است
پای کشیدن زهمه کارها
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
مرا سودای عشق آئین دین است
همیشه عاشقم کار من این است
دلم شاد است اگر دارم غم عشق
غم عشق ارندارم دل غمین است
بود عشقم بجای جان شیرین
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
در سرم فتنه ای و سودائیست
در سرم شورشی و غوغائی است
هر دم از ترک چشم غمازی
در دلم غارتی و یغمائیست
پس این پرده دلربائی هست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
دگر آزار مادر دل گرفتست
دگر آسان ما مشکل گرفتست
مباد آندست گردد رنجه دلرا
غم جان نه غم قاتل گرفتست
دلم ناید که دست از جان بدارم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
جنونی در سرم ماوا گرفتست
سرم را سر بسر سودا گرفتست
خردگر این بود کاین عاقلانراست
خوش آنسرکش جنون مأوا گرفتست
ندارد چشم مجنون کس و گرنه
[...]