گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱

 

زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند

این دو بلای سیاه ولولهٔ عالمند

حلقه به گوشان شوق با المش خوش دلند

خانه به دوشان عشق با ستمش خرمند

راهروان صفا از همه دل واقفند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲

 

بتان به مملکت حسن پادشاهانند

ولی دریغ که بدخواه نیک خواهانند

ز اصل پرورش روح می‌دهند این قوم

ولی ز فرقت جان سوز جسم گاهانند

به جای شیر ز بس خورده‌اند خون جگر

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند

از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند

از تیر غمزه رخنه به جانم فکنده‌اند

خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند

من دشمنم به خیل نکویان که این گروه

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴

 

ای خنده تو راهزن کاروان قند

ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند

برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند

از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند

مردم سپند بر سر آتش نهند و تو

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

هر جا حدیث حسن تو تقریر می‌کنند

آیات رحمت است که تفسیر می‌کنند

یارب چه صورتی تو که در کارگاه چشم

مردم همی خیال تو تصویر می‌کنند

هر خواب فتنه‌خیز که بینند مردمان

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

هر که را که بخت، دیده می‌دهد، در رخ تو بیننده می‌کند

وان که می‌کند سیر صورتت، وصف آفریننده می‌کند

خوی ناخوشش می‌کشد مرا، روی مهوشش زنده می‌کند

یار نازنین هر چه می‌کند، جمله را خوشاینده می‌کند

هر گه از درش خیمه می‌کنم، جامه می‌درم، نعره می‌زنم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند

دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند

فردای قیامت که حساب همه خواهند

خونین کفنان هیچ حساب از تو نخواهند

گر بی‌گنهان را کشی امروز به محشر

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

گر ز غلامیش نشانت دهند

سلطنت کون و مکانت دهند

بندهٔ او شو که به یک التفات

خواجگی هر دو جهانت دهند

پیروی پیر خرابات کن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

عاشقی کز خون دل جام شرابش می‌دهند

چشم تر، اشک روان، حال خرابش می‌دهند

هر که را امروز ساقی می‌کشد پای حساب

ایمنی از هول فردای حسابش می‌دهند

هر که ماهی خدمت می را به صافی می‌کند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

هر که را کار بدان چشم دل آزار بود

عجبی نیست گرش کشته شدن کار بود

شاهد ار می‌طلبی بر سر این کار ز من

نظم دربار شهنشاه جهاندار بود

من قوی پنجه و چشم تو ز بیماران است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود

دوش با طره‌اش از تیرگی بخت مرا

گله‌ای بود ولی قدرت تقریر نبود

عشق می‌گفتم و می‌سوختم از آتش عشق

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

شب که در حلقهٔ ما زلف دل‌آرام نبود

تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود

حلقهٔ دام نجات است خم طرهٔ دوست

وای بر حالت مرغی که در این دام نبود

جز بدان آهوی وحشی که به من رام نگشت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

مانع رفتن به جز مهر و وفای من نبود

ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود

گر نبودی کوه اندوه محبت در میان

لقمه‌ای هرگز بقدر اشتهای من نبود

دانی از بهر چه کامم را دهان او نداد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود

این همه مستی خلق از قدح باده نبود

سبب باده ننوشیدن زاهد این است

که سراسر همه اسباب وی آماده نبود

دوش در دامن پاک صنم باده‌فروش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود

بوسه‌گاه لب رندان لب پیمانه نبود

گوشه چشمش اگر نشئه ندادی می را

یک جهان مست به هر گوشهٔ می‌خانه نبود

مایهٔ مستی ما باده نبودی هرگز

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

آشوب شهر طلعت زیبای او بود

زنجیر عقل جعد چلیپای او بود

ما و دلی که خسته تیر بلای عشق

ما و سری که بر سر سودای او بود

بالای او مرا به بلا کرد مبتلا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

آه از این راه که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت

که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود

گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

به کویش دوش یا رب یا ربی بود

که را یارب ندانم مطلبی بود

شب و روزی که در می‌خانه بودیم

ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود

کسی داند حدیث تلخ کامی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود

همه جا قیمت مشک ختن ارزان نشود

دل یک سلسله دیوانه نجنبد از جای

حلقهٔ موی تو گر سلسله جنبان نشود

راه در جمع پراکنده دلانش ندهند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود

تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود

ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام

مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود

گر دم زند ز طرهٔ او باد صبح دم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۲۶
sunny dark_mode