گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد

دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد

خیال دانهٔ خال مهی اسیرم ساخت

که صید مرغ دل از جعد دام گستر کرد

شهید خنجر مژگان شاهدی شده‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد

چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد

تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد

عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد

تا گل به هواخواهی روی تو درآمد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد

که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست

که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد

شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد

مو به مو بندهٔ آن زلف سیه خواهم شد

سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد

با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد

پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد

بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما

کی آن‌قدر تطاول با آشنا توان کرد

مخمور و تشنگانیم زان چشم و لعل میگون

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد

تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی

یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد

گر بوسه‌ای توان زد یاقوت آن دو لب را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد

که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد

خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد

خانه‌ای نیست که سودای تو ویرانه نکرد

آخرش چرخ به زندان مکافات کشید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد

اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد

دستی که بر میان وصال تو می‌زدم

تیغ فراق منقطعش از میانه کرد

تا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

ای خوشا رندی که رو در ساحت می‌خانه کرد

چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد

سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را

تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد

دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان می‌کرد

مشتری فکر خریداری‌اش آسان می‌کرد

تلخ کام از لب شیرین بتی جان دادم

که به یک خنده جهان را شکرستان می‌کرد

همه جعمیت عشاق پریشان می‌شد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد

زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای داده به من

کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد

برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد

گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد

تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف

صبح امید من از شام غریبان سر زد

صبح نورانی دیدار تو طالع نشده

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد

آشیان دل یک سلسله را بر هم زد

بود از زلف پریشان توام خاطر جمع

فتنه عشق چو گیسوی تواش بر هم زد

تابش حسن تو در کعبه و بت خانه فتاد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

نرگس مست تو راه دل هشیاران زد

خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد

عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو بود

گه به کار من و گاهی به دل یاران زد

ساقی آن باده که از لعل تو در ساغر ریخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد

ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد

از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد

دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد

عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

هر که افتادهٔ آن جنبش قامت باشد

برنخیزد اگر آشوب قیامت باشد

یار اگر قاتل صاحب نظران خواهد بود

حیف از آن کشته که چشمش به غرامت باشد

کار هر کس که بر آن ترک کمان‌دار افتاد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد

جای رحم است بر او گر همه کافر باشد

قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را

باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد

گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد

باید که به دل مهر کسی داشته باشد

زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد

ترسد که مبادا نفسی داشته باشد

دل ناله‌کنان رفت پی محمل دلدار

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد

کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد

بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید

آسمان نیکویی را چون رخت ماهی نباشد

ای که می‌گویی به آهی نرم کن سنگین دلش را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد

آیینه صفت محو تماشای تو باشد

صاحب نظر آن است که در صورت معنی

چشم از همه بربندد و بینای تو باشد

آن سحر که چشم همه را بسته به یک بار

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۶