گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۶

 

اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست

که درد را چو امید دوا بود غم نیست

دوا پذیر نباشد مریض علت شوق

وی چو روی مرض در شفا بود غم نیست

کنون که کشتی ما در میان موج افتاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۷

 

ورطه‌ی پر خطر عشق ترا ساحل نیست

راه پر آفت سودای تو را منزل نیست

گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق

خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست

نشود فرقت صوری سبب منع وصال

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۸

 

کو دل که او بدام غمت پای بند نیست

صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست

با دلبری سمتگر و سرکش فتاده ام

کو را خبر ز حال من مستمند نیست

پر میزند ز شوق لبش مرغ جان من

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۹

 

با تو نقشی که در تصوّر ماست

بزبان قلم نیاید راست

حاجت ما توئی چرا که ز دوست

حاجتی به ز دوست نتوان خواست

ماه تا آفتاب روی تو دید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۰

 

غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست

شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست

روح بخشست نسیم نفس باد بهار

لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست

باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۱

 

ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت

جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت

چون سر زلف پریشان من سودائی را

داد بر باد و فرو هشت و رها کرد و برفت

خلعت وصل چو بر قامت من راست ندید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۲

 

از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت

بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت

داروی درد محبت ترک درمان کردنست

دردی دردی بنوش ارزانک درمان بایدت

داده ئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۳

 

گرچه کاری چو عشقبازی نیست

بگذر از وی که جای بازی نیست

بحقیقت بدان که قصه عشق

پیش صاحبدلان مجازی نیست

چون نواهای دلکش عشاق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۴

 

نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت

دل را چو لاله از می گلگون شکفته دار

اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت

خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۵

 

گرنه مرغ چمن از همنفس خویش جداست

همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست

آن چه فتنه ست که در حلقه رندان بنشست

وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست

گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۶

 

زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست

وانک اقرارش ببت رویان نباشد کافرست

چون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم

کانزمان از خویش غالب می شوم کو حاضرست

زنده دل آن کشته کو جان پیش چشمش داده است

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۷

 

هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست

گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست

ایکه از ذکر به مذکور نمی‌پردازی

حاصل از ذکر زبان چیست چو دل ذاکر نیست

نسبت ما مکن ای زاهد نادان به فجور

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۸

 

ز آتشکده و کعبه غرض سوز و نیازست

وانجا که نیازست که حاجت بنمازست

بی عشق مسخر نشود ملک حقیقت

کان چیز که جز عشق بود عین مجازست

چون مرغ دل خسته ی من صید نگردد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴۹

 

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست

با لبت گر باده لاف جانفزائی می زند

پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست

نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۰

 

عشق سطانیست کو را حاجت دستور نیست

طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست

کس نمی بینم که مست عشق را پندی دهد

زانک کس در دور چشم مست او مستور نیست

دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۱

 

دوش پیری ز خرابات برون آمد مست

دست در دست جوانان و صراحی در دست

گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا بچه‌ای

توبهٔ من چو سر زلف چلیپا بشکست

هر که کرد از در میخانه گشادی حاصل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۲

 

عقل مرغی ز آشیانه ی ماست

چرخ گردی ز آستانه ی ماست

شمس مشرق فروز عالمتاب

شمسه ی طاق تابخانه ی ماست

خون چشم شفق که می بینی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۳

 

چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

دل شکسته ما را در اضطراب انداخت

بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست

که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت

کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۴

 

اگرچه بلبل طبعم هزار دستانست

حدیث من گل صد برگ گلشن جانست

ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق

دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست

چو تاب زلف عروسان حجله خانه ی طبع

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۵

 

روی زمین و خون دلم نم گرفته است

پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است

اشکم چه دیده است که مانند خونیان

پیوسته دامن من پر غم گرفته است

مسکین دلم که حلقه ی آنزلف تابدار

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode