گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ

ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می

بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

چون آتش خور شعله زد از شیشه ی شفاف

در آب معقد فکن آن آتش نشّاف

گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست

کآهوی شب افتاد کنون نافه اش از ناف

منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

شمیم باغ بهشتست یا نسیم عراق

که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق

برون ز خامه که او هم زبان بود ما را

که دستگیر تواند شد از سر اشفاق

ترا بقتل احبّا مؤاخذت نکنند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

ای سرو خرامنده ی بستان حقایق

آزاد شو از سبزه ی این سبز حدائق

بر گلبن ایجاد توئی غنچه ی خندان

در گلشن ابداع توئی برگ شقائق

منزلگه انس تو سراپرده ی قدسست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ای کرده تیره شب را بر آفتاب منزل

دلرا ز چین زلفت بر مشک ناب منزل

تا در درون چشمم خرگاه زد خیالت

مه را بسان ماهی بینم در آب منزل

باید که رحمت آرد آنکو شراب دارد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

مرا که راه نماید کنون بخانه ی دل

که خاک راهم اگر دل دهم بخانه ی گل

من آن نیم که ز دینار باشدم شادی

اگرچه بنده باقبال می شود مقبل

چو سرو هر که برآورد نام آزادی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

باغبان گو برو مپیما کز گل

بدم سرد سحر باز نیاید بلبل

جبدّا باده ی گلرنگ بهنگام صبوح

از کف سرو قدی گلرخ مشکین کاکل

در بهاران که رساند خبر کبک دری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

یا مُسرع الشمال اذا تَحصل الوصول

بلغ تحیتی و سلامی کما اقول

از تشنگان بادیه ی هجر یاد کن

روزی گرت بکعبه ی قربت بود وصول

یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل

که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل

چو هست عهد مودّت میان لیلی و مجنون

چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل

در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

مرا که نیست بخاک درت امید وصول

کجا بمنزل قربت بود مجال نزول

اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم

ولی عجب که رسد کام بیدلان بحصول

چنین شنیده ام از پرده ساز نغمه ی شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل

مجال خواب نیابند ساکنان محامل

مکش ز مام شتر ساربان که دلشدگان را

کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل

سرشک دیده که میرانم از پی تو مرانش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل

ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ

وی هندوی ریحان خط سبز تو سنبل

تا کی کند آن غمزه ی عاشق کش معلول

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده ایم

تسبیح و خرقه در سر زنّار کرده ایم

خلوت نشین کوی خرابات گشته ایم

تا خرقه رهن خانه خمار کرده ایم

شوریدگان حلقه ی زنجیر عشق را

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم

ولی چو در نگرم پرده ی رخ تو منم

مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان

که جام باده رهائی دهد ز خویشتنم

بجز نسیم صبا ای برادران عزیز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم

چو شاخ گل بکف آید ز نوک خارچه غم

اگر هزار فعان کرده است بلبل مست

چو غنچه پرده بر اندازد از هزار چه غم

معاشری که مدام از قدح گزیرش نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می خروشیدم بفصل نوبهار

زانک در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهر آنک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

در جهان وقف حریم حرم او کردیم

و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمه ی حیوان شستیم

تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنک از درد دل خسته دلان آگه نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقه ی زلفت بستم

این خیالیست که درگرد سمند تورسم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

مردیم در خمار و شرابی نیافتیم

گشتیم عرق آتش و آبی نیافتیم

کردیم حال خون دل از دیدگان سؤال

لیکن بجز سرشک جوابی نیافتیم

تا چشم مست یار خرابی بنا نهاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

تنم از درد بجان آمده و ز جان محروم

خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات

چون سکندر ز لب چشمه ی حیوان محروم

آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۷