گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸

 

چیست آن شهریار در پرده؟

شور در شهر و یار در پرده

هر زمان بار می‌دهد، لیکن

نیست امکان بار درپرده

پرده از روی برگرفت آن ماه

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - وله روح‌الله روحه

 

بر آستان در او کسی که راهش هست

قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست

به راستی سر ازین دامگاه دامن‌گیر

کسی برد که ز توفیق او پناهش هست

گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - وله نورالله قبره

 

در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر

کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در

تو پود پرده می‌دری از صبح تا به شام

او تار پرده می‌تند از شام تا سحر

تو با هزار شمع نبردی به راه پی

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - وله بردالله مضجعه

 

چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل

در اوفتاد، فرو برد پای مرد به گل

ز دل چو دیده بر نجست و تن ز هر دو به درد

نه عشق باد و نه عاشق، نه دیده باد و نه دل

گر از دو دیده همین دیده‌ام که: دل خون شد

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - وله فی فضیلة الصبح

 

چشم صاحب دولتان بیدار باشد صبحدم

عاشقان را نالهای زار باشد صبحدم

آن جماعت را که در سینه ز شوق آتش بود

کارگاه سوز دل بر کار باشد صبحدم

صبحدم باید شدن در کوی او، کز شاخ وصل

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - وله فی شکایةالزمان

 

دل‌خسته همی باشم، زین ملک به هم رفته

خَلقی همه سرگردان، دل‌مرده و دَم‌رفته

یک بنده نمی‌یابم، هنجارِ وفا دیده

یک خواجه نمی‌بینم بر صَوْب کَرَم رفته

بر صورت انسانند از سِبلَت و ریش، امّا

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - وله نورالله قبره

 

عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟

چارهٔ کاری نمی‌کنی، به چه کاری؟

روز بیهوده صرف کرده‌ای، اکنون

گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟

آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۱ - نامه سوم از زبان عاشق به معشوق

 

مگر با ما سر یاری نداری؟

که ما را در مشقت میگذاری؟

چرا در رخ کشیدی پردهٔ ناز؟

مکن، کز پرده بیرون افتدت راز

تو رخ در پرده پنهان کرده تا چند؟

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۸ - نامهٔ چهارم از زبان معشوق به عاشق

 

زهی، سودای من گم کرده نامت

بسوزانم بدین سودای خامت

نگویی: کین چه سودای محالست؟

نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟

نه بر اندازهٔ خود کام جستی

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۲ - نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

 

اگر صد چون تومیرد غم ندارم

که سر گردان و عاشق کم ندارم

دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟

به آه سرد گرمش چون توان کرد؟

به شوخی شیر گیرد چشم مستم

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۹ - نامهٔ هفتم از زبان عاشق به معشوق

 

سبک خیز، ای نسیم نوبهاری

چو دیدی حال من، پنهان چه داری؟

بدان سر خیل خوبان بر سلامی

بگو: کز خیل مشتاقان غلامی

به صد زاری سلامت می‌رساند

[...]

۲۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۲۹ - در آثار علوی

 

میکشد چرخ ازین زمین و بحار

به تف مهر گونه گونه بخار

بر هوا چون بخار زور کند

جنبش و اضطراب و شور کند

کند آنکس که داد دانش داد

[...]

۲۱ بیت
اوحدی