اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت
تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
نینی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
حسن فروشنده گشت، عشق خریدار شد
خلوت دل چون ز دوست پر شد و پر کرد پوست
واقعه انبوه گشت داعیه بسیار شد
آمد و شد در گرفت از چپ و از راست دوست
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹
دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود
امسال نام خویش بشویم به آب می
کان زهدهای پار من از بهر نام بود
بسیار سالهاست که دل راه میرود
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
به چشم من ز هجر آنکه بیما میبرد خوابش
مگر باد صبا گوید نشان آتشین رویی
که گه در خاک میجویم نشان و گاه در آبش
کسی را گر به اسبابی و ملکی دسترس باشد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸
بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
گر زین شراب صرف من یک جرعه در جامت کنم
شبخیز کردی نام خود، تا صبح سازی شام خود
هر شام سازم صبح تو، تا دردی آشامت کنم
در خلوت ار رایی زنی، تا پای برجایی زنی
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - وله فیالموعظه
گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب
به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب
تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه
چه خفتهای؟ که برون رفت کاروان، دریاب
هزار بار ترا بیش گفتهام هر روز
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۱ - در صفت سرای معمور
ای همایون سرای فرخنده
که شد از رونقت طرب زنده
طاق کسری ز دفترت کسریست
هشت جنت ز گلشنت قصریست
خاکت از مشک و سنگت از مرمر
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۲ - در صفت مسجد
ای گرامی بهشت مسجد نام
خلد خاصی ز روح جنت عام
شاه دیوارت، ای عمارت خیر
بن و بیخ کنشت کنده و دیر
از تو دین را نظام خواهد بود
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۲۱ - در قسمت کتاب
دوش کردم به خرمی عزمی
که بدین جام نو کنم بزمی
دل چو در خانه مست شد زین می
رخ به صحرا نهاد و من در پی
بنشستیم چون به دشت آمد
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۵۰ - در تربیت اولاد
شرم دار، ای پدر، ز فرزندان
ناپسندیده هیچ مپسند آن
با پسر قول زشت و فحش مگوی
تا نگردد لئیم و فاحشه گوی
تو بدارش به گفتها آزرم
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۸۹ - حکایت
مرشدی را ملامتی افتاد
در مریدان قیامتی افتاد
به خصومت میان فرو بستند
وز پی خصم او برون جستند
زان مریدان یکی که داناتر
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۱ - در تحقیق زیارت قبور
نور با جان اگر چه همرنگست
با تنش نیز صحبتی تنگست
سوی این روشنی همی پویند
این زیارت که خلق میگویند
گر ازین نور اثر ندیدی عام
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷
به خوابم دوش پرسیدی، به بیداری چه میگویی؟
دلت را چیست؟ در خاطر چه سر داری؟ چه میگویی؟
من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن
تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟
مرا گفتی که زاری کن، که فریادت رسم روزی
[...]