گنجور

 
اوحدی

دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش

به چشم من ز هجر آنکه بی‌ما میبرد خوابش

مگر باد صبا گوید نشان آتشین رویی

که گه در خاک میجویم نشان و گاه در آبش

کسی را گر به اسبابی و ملکی دسترس باشد

چو دور از دوستان باشد نه ملکست آن، نه اسبابش

نمیگفتی که: پایانیست هر موج بلایی را؟

چه توفان بلا بود اینکه پیدا نیست پایابش

شبی بوسیدم آن لبها، نخفتم بعد از آن شبها

نگریم تا نپنداری که: بی‌زهرست جلابش

گر این شبهای تاریکم دعایی مستجاب افتد

شبی بنشانم آن مه را و می‌بینم به مهتابش

گذشت آن کز شبستانش نمی‌بودم شبی خالی

که نتوانم گذشت اکنون به روز از پیش بوابش

تنم عزم سفر دارد ولی از خاک کوی او

دلم بیرون نخواهد شد، که در جانست قلابش

اگر مهدی به عهد او فرود آید، نپندارم

که ما را رخ بگرداند ز ابروی چو محرابش

به محروران آتش دل نبایست آن شکر دادن

طبیبی را که خون ما همی جوشد ز عنابش

نباید پند گویان را برین دل رنج بر بودن

که نزدیکان به خلوتها بسی گفتند ازین بابش

خلاص از صحبت این درد پنهانم کجا باشد؟

چو حسن عهد نگذارد که بنمایم به اصحابش

صبا، گر بگذری روزی به آن ترک ختا، ناگه

بیاور نامهٔ ما را ز چین زلف پرتابش

ور آن دلدار سنگین دل ز حال اوحدی پرسد

بگو: ار دست میگیری کنون وقتست، در یابش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

دل از عیش جهان کندیم و ذوق بادهٔ نابش

نمی‌ارزد به ظلم شحنهٔ شب گشت مهتابش

دلی کز روشنی هر ذره‌اش صد شب‌چراغ ارزد

چرا بهر شراب تلخ اندازم به غرقابش

چه شکر بخت خود گویم چو دیدم بر قرار اینجا

[...]

صائب تبریزی

ز مستی در شکر خندست دایم لعل سیرابش

گریبان چاک دارد شیشه را زور می نابش

لب میگون او را نیست وقت خط برآوردن

ز موج بوسه نو خط می نماید لعل شادابش

ز خواب ناز گفتم چشم اورا خط برانگیزد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

جوانی سوخت پیری چند بنشاند به مهتابش

نبرد این شعله را خوابی‌ که خاکستر زند آبش

هوای ‌کعبهٔ تحقیق داری ساز تسلیمی

سجود بسمل اینجا در خم بال است محرابش

به جرأت بر میا، سامان جمعیت غنیمت‌دان

[...]

حزین لاهیجی

نمی بینم به مسجد رونق، از دلمرده اصحابش

همان به، شیشهٔ می را کنم قندیل محرابش

بر آن نازک بدن، دل در برم چون بید می لرزد

پرستاران کنند از برگ گل، گر بستر خوابش

غالب دهلوی

من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش

همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش

به ذوق باده داغ آن حریف دوزخ آشامم

که هر جا بنگرد آتش بگردد در دهن آبش

زلیخا چهره با یعقوب شد نازم محبت را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه