گنجور

 
اوحدی

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما

که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما

ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت

تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما

نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل

دانم که نانوشته بخواند مشیر ما

ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک

کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما

ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش

ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما

بس قرنها سپهر بگردد بدین روش

تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما

پستان خود به مهر بیالود و دوستی

روز نخست دایه که می‌داد شیر ما

در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود

کغشته شد به آب محبت خمیر ما

دلبر ز آه و نالهٔ من هیچ غم نداشت

دانست کان شکار نیفتد به تیر ما

زان دل شکسته‌ایم که بر دوست بسته‌ایم

کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما

سهلست دستگیری افتاد گان ولی

وقتی بود که دوست شود دستگیر ما

با خار ساختیم، که گل دیر بردمد

شاخ بلند دوست به دست قصیر ما

از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر

در دل نشیند این سخن دلپذیر ما

ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری

مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

بر چرخ شد ز جور حسودان نفیر ما

آه ار نه لطف میر بود دستگیر ما

کمال خجندی

از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

خالی مباد عشق بتان از ضمیر ما

با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ

هم دیر زیست مدعی زودمیر ما

صد جان ما ستاند و به یک بوسه وعده داد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
فیاض لاهیجی

تدبیر ماست در گرو عقل پیر ما

معلوم تا کجا برسد زور تیر ما

برهان ز معرفت نگشاید در صواب

نقش خطا زند همه کلک دبیر ما

در ملک دل تغلّب دیوان ز حد گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه