گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در مدح ابونصر فارسی

 

جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور

از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر

خزان را داد پنداری فلک ملک بهاری را

که اندر باغ زرین تخت گشت آن زمردین افسر

همان مینا نهاد اطراف گل شد کهربا صورت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - در مدح ابوالفرج نصربن رستم و توصیف نبرد آزمایی او

 

آن ترجمان غیب و نماینده هنر

آن کز گمان خلق مر او را بود خبر

آن زرد چهره که کند روی دوست سرخ

شخصی نه جانور برود همچو جانور

غواص پیشه ای که به دریا فرو شود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - ستایش خامه

 

چرا باشم از آز خسته جگر

که هستم توانگر بدین شاخ زر

که چون برگرفتمش بارد همی

ز منقار پر قار در و گهر

تن بی قرارش ز اندیشه خشک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح ثقة الملک طاهر بن علی

 

ای به قدر از برادران برتر

مر تو را شد برادر تو پدر

مادر تو چو مادر پدرست

پس تو را جده باشد و مادر

زان تو معبود گشته ای آن را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - جواب قصیده محمد خطیبی و انکار بر آثار کواکب و شکایت از حبس خود و مدح ثقة الملک طاهر و سلطان مسعود

 

محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر

تویی اگر بود از فضل و از هنر پیکر

تو را خطیبی خوانند شاید و زیبد

که تو فصیح خطیبی به نظم و نثر اندر

گر این لقب را بر خود درست خواهی کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - مدیح سلطان مسعود پس از شکار او

 

ای جهان را به راستی داور

ملک عدل ورز دین پرور

عالم افروز نام مسعودت

ملک را همچو تاج را گوهر

گنج پرداز دست معطی تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - ستایش ثقة الملک

 

ای که در پیش تخت هیچ ملک

هیچ سرکش چو تو نبست کمر

ای شده رزق را به کف ضامن

وی شده ملک را به حق داور

عدل دیده ز رای تو قوت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در تهنیت عید و مدح سلطان محمود

 

رسید عید و ز ما ماه روزه کرد گذر

وداع باید کردش که کرد رای سفر

به ما مقدمه عید فر خجسته رسید

براند روزه فرخنده ساقه لشکر

برفت زود ز نزدیک ما و نیست شگفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - چیستان

 

ناجانور بدیع یکی شخص پر هنر

گه خامش است گاهی گویا چو جانور

ناجانور چراست هستش چهار طبع

ناکرده هیچ علت در طبع او اثر

ناله چرا کند چو به دل درش هیچ نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - باز در مدح او

 

آن لعبت سرو قد مه منظر

آن آفت چین و فتنه بربر

صورت نه به نوک خامه مانی

لعبت نه به نوک رنده آذر

زلفینش به بوی عنبر سارا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - مدح سلطان سیف الدوله محمود

 

نه از لب تو برآید همی به طعم شکر

نه با رخ تو برآید همی به نور قمر

نه چون تو صورت پرداخت خامه مانی

نه چون تو لعبت آراست تیشه آزر

نه از زمانه تصور شود چو تو صورت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - گل و می بهتر

 

یک شب از نوبهار وقت سحر

باد بر باغ کرد راهگذر

غنچه گل پیام داد به می

گفت من آمدم به باغ اندر

خیمه ها ساختیم ز بیرم چین

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - صفت اسب و مدح عارض لشکر عمادالدین منصور بن سعید

 

بیار آن باد پای کوه پیکر

زمین کوب و ره انجام و تکاور

هیون ابر سیر تندر آوا

که لنگ و گنگ شد وزو ابر و تندر

تنش چون صورت ارژنگ زیبا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در صفت شیر و مدح آن وزیر

 

بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر

چون بر بسیج رفتن بستم همی کمر

او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا

در آفتاب نادره آمد همی مطر

گه روی تافت گاه ببوسید روی من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - باز در ستایش او

 

چو روشن شد از نور خور باختر

شد از چشم سایه زمین زاستر

بر آورد خورشید زرین حسام

فرو رفت مه همچو سیمین سپر

چو خورشید تابان و سرو روان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - مدیح دیگر از آن بزرگ

 

دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر

جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر

چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده

چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر

به هست و نیست در آرد عنان من در مشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح سیف الدوله محمود

 

ای بقد برکشیده همچو سرو و کاشغر

ای رخ خوب تو همچون ماه و از وی خوبتر

این یکی ماه تمام آن ماه را مشکین عذار

و آن دگر سرو روان و آن سرو را زرین کمر

زلف تو چون مشک در مجمر به گاه سوختن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عارض لشکر

 

ای جهان فضل و بحر رادی و کان هنر

روشنت روزست و صافی آب و با قوت گوهر

خواب کرده از تو امن و ملک در یک خوابگاه

آب خورده از تو دین و عدل در یک آبخور

رفعت از قدر تو باید چرخ از آن باشد رفیع

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - مدح جمال الملک رشید

 

چون ببستم کمر به عزم سفر

آگهی یافت سرو سیمین بر

رنجه و تافته به رسم وداع

اندر آمد چو سرو و ماه از در

گه به فندق همی شخود سمن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - مرثیه عمادالدوله ابوالقاسم و گریز به ستایش سلطان ابراهیم

 

گمان بری که وفا داردت سپهر مگر

تو این گمان مبر اندر وقاحتش بنگر

نهد چو چشمه خورشید بچه ای در خاک

چو نوعروسان بندد ز اختران زیور

نه شرمش آید ویحک همی ز کف خضیب

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۱۴
sunny dark_mode