گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

جان و دل و دین دست فراهم کردند

وندر بیعت پشت به پشت آوردند

سوگند به جان و سر وصلت خوردند

گر بر گردم ز تو ز من برگردند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

گیتی و فلک به کشتن من یارند

زان بر من روز و شب همی غم بارند

نشگفت گرم ز دست می نگذارند

در معرکه دست تو مبارز دارند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

باز این تن مستمند زندانی شد

رنج آمد و آن یار و تن آسانی شد

فرجام تو ای بخت پشیمانی شد

کی دانستم که تو چنین دانی شد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

چون چرخ زهر چه بود درویشم کرد

اندر بندم کشید و فرویشم کرد

تن زار و جگر خسته و دلریشم کرد

در جمله به کامه بد اندیشم کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

در محنت شو خوش و مکن نعمت یاد

شو در ده تن که داد کس چرخ نداد

چون بار بلایی که قضا بر تو نهاد

تن دار چو کوه باش و بی باک چو باد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

احسان خداوند به من بنده رسید

بر شاخ امید من بر و برگ دمید

والله که من از جاه تو آن خواهم دید

کآن نوع کس از خلق نه گفت و نه شنید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

گر تو به سفر شدی نگارا شاید

ماهی و مه از سفر شدن ناساید

از کاهش و از فزایشت عیبی نیست

مه گاه بکاهد و گهی افزاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

از مال فلک برهنه چون شیرم کرد

وز ناله زمانه زار چون زیرم کرد

چون شیر فلک بسته به زنجیرم کرد

نابوده جوان قضای بد پیرم کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

چون بند تو بنده را همی پند بود

دربند تو بنده تو خرسند بود

لیکن پایش چه در خور بند بود

ور نیز بود غایت آن چند بود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

گر صبر کنم عمر همی باد شود

ور ناله کنم عدو همی شاد شود

شادی عدو نجویم و صبر کنم

شاید که فلک در این میان راد شود

گفتم که چو از بند گشایش باشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

گر باد هوای کوی سرایت سپرد

می دان تو که جان ز دستم ای جان نبرد

اندیشه نخواهم که به تو برگذرد

رشک آیدم از دیده که در تو نگرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

تا این دل من تو را خریدار آمد

در دست بلا و غم گرفتار آمد

نزد تو تن عزیز من خوار آمد

چونین که تویی با تو مرا کار آمد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

تا دل به هوای تو گرفتار آمد

جان در تن من تو را خریدار آمد

ای آنکه رخت چون گل پربار آمد

از گلبن تو نصیب من خار آمد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

سودای تو آتش دلم افزون کرد

نادیدن رویت آب چشمم خون کرد

هر در که لبت در صدف گوشم ریخت

هجران توام ز دیدگان بیرون کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود

واندر دل من ز مهر تو بوی نبود

چون در خور میدان توام گور نبود

جز جستن من ز پیش روی تو نبود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

امّید وصال چون مرا بفریبد

خسته‌دل من چو بیدلان درشیبد

ای آن که تو را مشاطه حورا زیبد

سنگست آن دل کز چو تویی بشکیبد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

هر مرد که لاف زد شدش مردی باد

شد رادی خاک چو به منت بر داد

من بنده آن که چون هنر گیرد یاد

بی لاف مبارز است و بی منت راد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد

از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد

این روی مرا که بود چون آبی زرد

آغشته به خون تمام عنایی کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

مونس همه شب خیال دلجوی تو بود

در چنگ نه زلف غالیه بوی تو بود

هر چند شبی سیه تر از موی تو بود

امید به آفتاب چون روی تو بود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

از باغ طرب گشت گل وصل پدید

جان همچو نسیم بر گل وصل وزید

ما و تو کشیم بر گل وصل نبید

کز خار فراق بر گل وصل دمید

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۵۳
sunny dark_mode