یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸
ساقی من و صهبا مثل ماهی و آب است
پیش آر شط باده که بغداد خراب است
تلخ است مرا عیش که اندر پی یک بوس
امروز میان من و ساقی شکرآب است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹
درعجم آن سه که خواند عربش چاره غم
لب نوش و خط سبز و گل روی حسن است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰
گر چشم مرا زین دست در پای تو خوناب است
تا چشم زنی بر هم پل آن طرف آب است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱
نافه زلفی و آئینه جامی کافی است
نه مرا چون دگران دعوی چین تا حلب است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲
به کوی میکده تا پاره سبوئی هست
مرا به دردکشان راه گفتگوئی هست
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳
اگر به ساغر می ماند آفتاب قیامت
رحیل تشنه کوثر بدل شود به اقامت
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴
ز آن خط سبزم سرشک سرخ پناه است
سیم سپید از برای روز سیاه است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵
نشانی تا مرا از استخوان هست
شماری با سگ آن آستان هست
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶
گرنه در شکوه بود ز آن دولب شکرخند
کاغذین جامه به خود از چه برآراسته قند
آن نه سرو است که سر می کشد از غایت ناز
در چمن ها شده آوازه قد تو بلند
هست فرقی که میان تو و خورشید این است
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷
سوی غیری چو خدنگش ز کمان میگذرد
ناوک غیرتم از جوشن جان میگذرد
کس ز زحمت نبرد بهره که از غایت ناز
تا تو شمشیر برآری ز میان میگذرد
یار در بزم و نمیآرمش از بیم نگاه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸
تا بو مگر به سنگدلی مهربان کنند
سنگین دلت که سنگ به سنگ امتحان کنند
خواهم ز مردمی به در آیم به جلد سگ
وانگه در آستان توام پاسبان کنند
غیر و رقیب و مدعی آنگه به اتفاق
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹
دل ز زخم توام اندیشه مرهم نکند
سایه تیغ تواش از سر دل کم نکند
غره شهر ربیعی ندمید آنکه به من
آسمانش دهم ماه محرم نکند
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰
گو ببین بر لب وی ساغر می هر که ندید
از یکی ماه سه خورشید پدیدار آید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱
کند پر، بال شکست، از قفس آزاد نکرد
چیست در حق من آن لطف که صیاد نکرد
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲
صبا گر عقدهای زآن زلف عنبربار بگشاید
دل دیوانهام را صد گره از کار بگشاید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳
تا هست میسر که ز گل تاک برآید
حیف است گیاه دگر از خاک برآید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴
مرا در گوش جانان از زبان خود سخن باید
چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵
با تو سیمینتن به سنگم گر خریدار آورند
مفت نستانم اگر یوسف به بازار آورند
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶
تا خاست ز خط آتش رخسار ترا دود
آفاق سیه ساخت به خورشید گل آلود
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷
سوی غیری چو خدنگش ز کمان میگذرد
ناوک غیرتم از جوشن جان میگذرد
کس ز زحمت نبرد بهره که از غایت ناز
تا تو شمشیر برآری ز میان میگذرد
یار در بزم و نمیآرمش از بیم نگاه
[...]