گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند

دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند

پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس

گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند

گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

سخن با او به موئی درنگیرد

وفا از هیچ روئی در نگیرد

زبانم موی شد ز آوردن عذر

چه عذر آرم که موئی درنگیرد

غلامش خواستم بودن، دلم گفت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

دلم آخر به وصالش برسد

جان به پیوند جمالش برسد

زار از آن گریم تا گوهر اشک

به نثار لب و خالش برسد

نه به نو شیفته گردم چو به من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

سر زلفت چو در جولان بیاید

به ساعت فتنه در میدان بیاید

ز چشم کافر تو هر زمانی

هزاران رخنه در ایمان بیاید

گل رخسار تو تا جیب بگشاد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

دل دادم و کار برنیامد

کام از لب یار برنیامد

با او سخن از کنار گفتم

در خط شد و کار برنیامد

دل گفت حدیث بوسه میکن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد

ز راه کعبه به کوی مغانه باز آورد

دل مرا که دواسبه ز غم گریخته بود

هوای تو به سر تازیانه باز آورد

کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد

نترسی ز آن چنان سیلی کزو آتش چنین خیزد

گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت

چه سگ‌جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد

کله کژ کرده می‌آئی قبای فستقی در بر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن

آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

روی تو را در رکاب شمس و قمر می‌رود

لعل تو را در عنان شهد و شکر می‌رود

قافلهٔ عشق تو می‌رود اندر جهان

طائفهٔ عقل‌ها هم به اثر می‌رود

روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

دل سکهٔ عشق می‌نگرداند

جان خطبهٔ عافیت نمی‌خواند

یک رشتهٔ جان به صد گره دارم

صبرش گرهی گشاد نتواند

گفتی به مغان رو و به می بنشین

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

تا مرا عشق یار غار افتاد

پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید

دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

دلبر آن به که کسش نشناسد

نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب

که نه سگ نه عسسش نشناسد

مست به عاشق و پوشیده چنانک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

نقش تو خیال برنتابد

حسن تو زوال برنتابد

چون روی تو بی‌نقاب گردد

آفاق جمال برنتابد

از غایت نور عارض تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

روی تو چون نوبهار جلوه‌گری می‌کند

زلف تو چون روزگار پرده‌دری می‌کند

والله اگر سامری کرد به عمری از آنک

چشم تو از سحرها ماحضری می‌کند

مفلسی من تو را از بر من می‌برد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

زین وجودت به جان خلاص دهند

بازت از نو وجود خاص دهند

بکشند اولت به یک دم صور

وز دم دیگرت قصاص دهند

ز آتشین پل چو تشنه در گذری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

روزم به نیابت شب آمد

جام به زیارت لب آمد

از بس که شنید یاربم چرخ

از یارب من به یارب آمد

عشق آمد و جام جام درداد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند

مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند

تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش

کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند

در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

ز خوبان جز جفاکاری نیاید

ز بدعهدان وفاداری نیاید

ز ایام و ز هرک ایام پرورد

به نسبت جز جفاکاری نیاید

ز خوبان هرکه را بیش آزمائی

[...]

خاقانی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۲۱
sunny dark_mode