گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

طرف چمن که خلعت فصل بهار یافت

بی بت جمال بتکده قندهار یافت

هر زینتی که گم شده بود از زمین باغ

جوینده با طراوت فصل بهار یافت

جادوست چار طبع که چندین هزار نقش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

روی تو به حسن حور عین است

کوی تو بهشت راستین است

از بهر نثار خاک پایت

چون دست دلم در آستین است

رخسار تو لاله ربیع است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

هرگز ندید چشم جهان روی مکرمات

کوته نشد ز دامن کس دست حادثات

بر زایران نگشت گشاده در عطا

بر اهل فضل بسته نشد راه نایبات

بی مجد دین صفی سلاطین نجیب ملک

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج

برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج

منم که روز منیرم زمان زمان گیرد

ز عشق روز منیر تو گونه شب داج

چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند

نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند

عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا

بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند

نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

خوبی به روی خوب تو اقرار می‌کند

عقل از نهیب عشق تو زنهار می‌کند

دل را دل چو سنگ تو آزار می‌دهد

دم را دهان تنگ تو افگار می‌کند

خوشتر ز جان و عمری و از خواب خوش مرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

گر ز جفا دوست پشیمان شود

کار من از عشق به سامان شود

صبر کنم گرچه جفا می کند

آخر از آن کرده پشیمان شود

مذهب خوبان ز جفا نگذرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

این پری رویان که با زلف پریشان آمدند

آدمی را اصل و فرع فتنه ایشان آمدند

عاشقان را با سر کار پریشان کرده اند

تا به میدان با سر زلف پریشان آمدند

از رخ رنگین قرین آذر برزین شدند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند

ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند

قطره باران به اشک دلبران ماننده شد

راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند

عاشقان را عاشقی گر واله و شیدا کند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

چه لعبتی است که او سر بریده خوب آید

ز سر بریدن او قدر او بیفزاید

کرا بریده شود سر براو ببخشایند

ز سر بریدن او کس بر او نبخشاید

سخن سرای شود چون بریده شد سر او

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

زلف تو از مشک و مشک پر گره و بند

لب ز عقیق و عقیق پر شکر و قند

فتنه قند تو نیکوان خراسان

بسته بند تو جاودان دماوند

حسن تو روی تو را به نور بپرورد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

اگر چه عشق بتان سر به سر بلا باشد

دلم به عشق همه ساله مبتلا باشد

دلم بلای من و عاشقی بلای دل است

بلا که دید که همواره در بلا باشد

غلام قامت آنم که قامتم همه سال

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

چنین یاری که من دارم به حُسنش یار کی باشد

همی بت خوانمش در حسن و بت عیار کی باشد

ز بسیاری که حسن اوست دادم دل به عشق او

به چونین یار دل دادن ز من بسیار کی باشد

ز یار آرام دل خیزد ز می نیروی تن زاید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

آمد آن فصل که در وی همه جز مل نخورند

و آمد آن روز که مرغان همه جز گل نچرند

دلبران بوسه به عشاق دراین فصل دهند

بیدلان پرده اندیشه در این فصل درند

گل و لاله چو رخ و عراض معشوق شدند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

آنکه رویت را به حسن روی شیرین آفرید

زان لب شیرین غذای جان شیرین آفرید

مشک و شب را زینت آن زلف پر آشوب کرد

وز من و تو نایب فرهاد و شیرین آفرید

آفرینش را ز روی خوب تو تشریف داد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

صورتگران چه حیله و تدبیر کرده اند

تا شبه روی و موی تو تصویر کرده اند

آخر چو روی و موی تو دلبر نیامده ست

آن حال را چه حیله و تدبیر کرده اند

بالای و چهره تو به خوبی و دلبری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار

جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار

گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت

پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار

سرو و یاقوتت چو قوت از دیده من یافتند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

بر روی آفتاب تو آن زلف تابدار

ز آسیب باد سلسله گشته است آب وار

رخسار آبدار تو را رنگ آتش است

زان رنگ دود داد بدان زلف تا بدار

زلفت چگونه روی تو را پرنگار کرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

اگر ندیده ای از مشک پیش لاله سپر

همی نگر به سوی آن دو زلف لاله سپر

رخش همی به دی از لاله نوبهار کند

اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر

ندید کس که ز هیچ آتشی بنفشه دمید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

بت سرو قدی و سرو سمن بر

نگار سخن گوی و ماه سخن ور

قد و عارض توست شمشاد و لاله

لب و بوسه توست یاقوت و شکر

سرین تو و عشق من هست فربه

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۲
sunny dark_mode