گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۴ - چکامه وطنی

 

تا نشود جهل ما به علم مبدل

پیش ملل بندگی ماست مسجل

توده ما فاقد حقوق سیاسی است

تا نشود جهل ما به علم مبدل

ما همگی جاهل و ز دانش محروم

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۵ - قسمتی از قصیده در انتقاد قرارداد وثوق الدوله

 

داد که دستورِ دیوخوی ز بیداد

کشورِ جم را به بادِ بی‌هنری داد

داد قراری که بی‌قراریِ ملّت

زآن به فلک می‌رسد ز ولوله و داد

کاش یکی بردی این پیام به دستور

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۶ - تهران - آذربایجان

 

بود اگر تهران دمی در یاد آذربایجان

بر فلک می‌رفت کی فریادِ آذربایجان

خاک خودخواه خطرخیز ری بی‌آبروی

داد بر باد فنا بنیاد آذربایجان

یکسر از بی‌اعتنایی‌های تهران شد خراب

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۷ - قوام السلطنه

 

محو شد ایران ز اقدام قوام السلطنه

محو بادا در جهان نام قوام السلطنه

مذهبش کافر پرستی دینش آزادیکشی

ای دریغ از دین و اسلام قوام السلطنه

گشته بیت المال ملت بهر مشتی مفتخور

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پیمانی

داده او به هر پستی، دستگاه سلطانی

دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی

جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی

ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۹

 

عید جم گشت ایا ماه منوچهر عذار

بنما تهمتنی خون سیاووش بیار

آخر ای هموطنان شوکت ایران به کجاست

علم و ناموس وطن‌دوست وزیران به کجاست

این همان بیشه بود، غرش شیران به کجاست

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۰

 

«فرخی » کاین ادبیات سروده است خشن

عذرخواه است صمیمانه ز ابناء وطن

هر که را دوخته شد در ره مشروطه دهن

پر بدیهی است نگوید بجز از راست سخن

این وطن فتنه ضحاک ستمگر دیده

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

پرد ز افق بر چرخ فواره خون هر روز

تا غوطه زند خورشید از خون خیابانی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۲ - ماده تاریخ، انحلال عدلیه نقل از جنگ خطی کوهی کرمانی

 

تا به کی داری به ایران و به ایرانی امید

تا به کی گویی که صبحِ دولتِ ایران دمید

تا به کی گویی که آب رفته باز آید به جوی

تا به کی باید از این الفاظِ بی‌معنی شنید

تا به کی باید که ملّت را نمود اِغفال و رنگ

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۳ - رباعی مستزاد

 

دانی که بود سپیدرو نیک‌عمل

پیش رفقا؟

یا کیست سیه‌نام در انظار ملل

از حب طلا؟

آن کارگری که می‌خورد نان جوین

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۴ - رباعی مستزاد

 

با آنکه بود موجد نعمت دهقان

با اجرت کم

با آنکه بود موجب رحمت دهقان

سر تا به قدم

با رحمت خود اسیر زحمت زارع

[...]

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
sunny dark_mode