گنجور

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - و له ایضا - مثنوی

 

چو خورشید رخشنده رخ برفروخت

دل آسمان را به آتش بسوخت

خرد گفت: رو پیش سلطان عهد

که بالای گردون کشیده ست مهد

که او گوهر بحر شاه ولی است

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - فی مدح سلطان حسین شیرازی

 

روز نوروز و هوای چمن و فصل بهار

خوش بود جام می و بوی گل و روی نگار

از گل و نسترن و یاسمن و سرو و سمن

باغ پرنقش و نگارست، زهی نقش و نگار!‏

بر لب ساغر گل، عکس می شورانگیز

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - غزل

 

ای سَمَن‌عارِضِ مَه‌پیکرِ شیرین‌گفتار

وی زده دایره بر گرد گل از مشک تتار

نرگس مست تو در باغ ارم باده‌فروش

سنبل پست تو بر برگ سمن غالیه‌بار

زلف پرچین تو آشفته دلی در فردوس

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - و له ایضا

 

پرتو روی تو از روی صفا می‌بینم

مردم چشم تو در عین حیا می‌بینم

در لبت می‌نگرم، جوهر جان می‌یابم

در رخت می‌نگرم، صنع خدا می‌بینم

شام گیسوی تو یا ملک ختن می‌نگرم؟

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا

 

ترک سرمست تو خون دل ما می‌ریزد

بی‌گنه خون دل خسته چرا می‌ریزد

مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم

هرچه دارد همه در پای شما می‌ریزد

تا صبا می‌زند از چین سر زلف تو دم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا

 

آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم

آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم

دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم

بهر دردانه به دریای محیط افتادم

مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - و له ایضا

 

تا دل خسته به دست سر زلفت دادم

کمر بندگی ات بسته ام و آزادم

آخر ای ماه پری‌چهره به فریادم رس

کز هوایت ز فلک می‌گذرد فریادم

گر کسی از غم هجران تو شادی طلبد

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۹ - و له ایضا

 

روز نوروز و می و مطرب و معشوق و بهار

مستی و عشرت و آغوش و بر و بوس و کنار

سمن و نسترن و یاسمن و سرو چمن

سوسن و برگ گل و جام می و روی نگار

کام و آرام و نشاط و طرب و عیش و خوشی

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - و له ایضا

 

در چنان صورت مطبوع عجب می مانم

بیم آن است که بوسی ز لبش بستانم

مست برخیزم و در باغ ارم بر لب جوی

چون گل و سرو روان پیش خودش بنشانم

از رخ و زلف و قد و خد و خطش جمع شود

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۱ - و له ایضا

 

خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز

که برین خاک نهادند همه روی نیاز

باغ فردوس که مرد از هوسش می میرد

خوش عروسی است ولی رشک برد از شیراز

این هم از لطف خداوند جهاندار بود

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۲ - فی البدیهه

 

بت شکرسخن پسته‌دهان می‌گذرد

مَهِ خورشیدرخ موی‌میان می‌گذرد

خلق شیراز! بدانید و نظر باز کنید

کآفت مرد و زن و پیر و جوان می‌گذرد

تا من از سینهٔ مجروح سپر ساخته‌ام

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا

 

جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت

دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت

در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است

یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت

در شب تیره سراپای من بی سر و پا

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۴ - و له ایضا

 

تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد

راحت روح من خسته جگر باز آمد

ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم

همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد

آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - و له ایضا

 

المنة لله که در میکده باز است

زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است

خمها همه در جوش و خروشند ز مستی

و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرورست و تکبر

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - و له ایضا

 

امروز که در کوی خرابات الستم

از حسرت یاقوت لبت باده پرستم

سجاده و تسبیح به یک گوشه نهادم

وز کفر سر زلف تو زنار ببستم

ترک سر و زر کردم و دین و دل و دنیا

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - و له ایضا

 

عمری است که در عشق تو بی صبر و قرارم

آشفتگیی از شکن زلف تو دارم

دین و دل و دنیا همه در کار تو کردم

ور جان طلبی، پیش تو حالی بسپارم

بیزار مشو از من بازاری مسکین

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - و له ایضا

 

تا کی من دیوانه گرفتار تو باشم

در بند سر زلف سیه کار تو باشم

از آرزوی قامت رعنای تو میرم

در حسرت یاقوت شکربار تو باشم

جان خسته ی آن غمزه ی غماز تو بینم

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - و له ایضا

 

جانا! دل من چون دهن تنگ تو تنگ است

پشتم ز خیال سر زلف تو چو چنگ است

پای دلم از بهر تو در بحر محیط است

کام دلم از کام تو در کام نهنگ است

بر حال من زار جگرخوار نبخشی

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - فی البدیهه

 

آمد به در مسجد آدینه نگاری

یاقوت لبی، سنگدلی، سیم عذاری

شوخی شکری شیوه گری شهره ی شهری

سروی سمنی گل بدنی تازه بهاری

شکر سخنی، نوش لبی، پسته دهانی

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۱ - و له ایضا

 

من عاشق آن سنگدلِ تنگ‌دهانم

دل‌بستهٔ آن پستهٔ شیرین فلانم

خواهم که برش بَرْ بَرِ چون سیم بسایم

خواهم که لبش بر لب شیرین برسانم

آیا بُوَد آن روز که در مجلس شادی

[...]

حیدر شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵