گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ساقی نشناسیم دل از دست کدام است

در دور تو هشیار که و مست کدام است

جان بر لبم آماده تدبیر شکار است

صیدی که ز دامت به فسون جست کدام است

شد بستر آسودگیم زخم تغافل

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

تسلیم اسیر سلسله انقیاد ماست

هر چیز بر مراد نباشد مراد ماست

ما خانه زاد مطلب دیرینه خودیم

مطلب چو دیر پیر شود خانه زاد ماست؟

ما را به خواب کردن ساعت چه احتیاج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

در بر دل تو و دل دلبر ماست

به تمنای تو دل در بر ماست

خاک راهیم صبا می داند

هر کجا پای نهی بر سر ماست

خصم در بستر گل خواب کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

گر شود همسایه زلفت صبا نامحرم است

ور شود همخوابه چشمت حیا نامحرم است

شد چراغم روشن از خاکستر بخت سیاه

بعد از این آیینه دل را صفا نامحرم است

تا دعای دوست شد ورد دل خلوت نشین

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دایم ز تمنای تو دل در نظر ماست

ابری که نم از شعله کشد چشم تر ماست

بی خاطر آشفته نرفتیم به جایی

چون گل دل صد پاره ما بال و پر ماست

تا گرد ره گرم روان برق نژاد است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

هر دل که زعشق یارگرم است

تا حشر از آن شرار گرم است

در راه فریب وعده او

هنگامه انتظار گرم است

از سینه گرم عشقبازان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

فغانم از دل دیوانه گرم است

غبار تربت پروانه گرم است

به چشم کم غبارم را چه بینی

دل صحرا به این دیوانه گرم است

چرا لب تشنه ساغر نباشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

پیش سامان سرشکم مایه دریا کم است

بهر طغیان جنونم وسعت صحرا کم است

هر چه بینی پرتوی از حسن عالمگیر اوست

جلوه بسیار است اما دیده بینا کم است

گر شراب کم دهد ساقی گناه ظرف توست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

حرف بی صرفه و بیتابی اظهار کم است

بوی این باده پر و ساغر سرشار کم است

خاطر چاره گران زحمت درمان می شد

من و آن درد که در عهد تو بسیار کم است

ای دل از دست تو آخر به جلا خواهم زد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

فراموشی فراموش دل ماست

محبت حلقه در گوش دل ماست

چه دریاها که در یک قطره خون است

زمین و آسمان جوش دل ماست

می الفت فراموشی ندارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

چشم بدخو چون هجوم آورد طاقت خوشنماست

چون غضب شمشیرکین بندد مروت خوشنماست

پیر خود بار اطاعت برده بر دوش غرور

از جوانان خجالت پیشه طاعت خوشنماست

رستمی در گفتگو با خصم عاجز کیش نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

چمن چمن گل آشفتگی به دامن ماست

نسیم اگر دم عیسی است برق خرمن ماست

چمن شناس نیم از خزان چرا پرسم

شکست حادثه دور از قفس که مسکن ماست

چسان جواب دل بینوای خویش دهیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ز فیض گریه چمن یک بساط چیده ماست

بهار نشئه می حاصل رسیده ماست

چراغ حسن بود روشن از فروغ حجاب

گلی که خنده ندانسته نور دیده ماست

گلی زگلشن عیش گذشته می چینم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

دردی که رنگ چاره نداند دوای ماست

شمعیم و زود کشتن ما خونبهای ماست

در عاشقی به اوج توکل رسیده ایم

از فیض فقر بال هما بوریای ماست

درکشتی حباب کشیدیم رخت خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

به رنگ باده صراحی طلسم هستی ماست

قدح مصاحب ایام تنگدستی ماست

همینقدر به سرکویش اعتبار بس است

که چرخ داغ ز بخت بلند و پستی ماست

ز جام باده شراب نظاره می نوشیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

فتادگی ثمر نخل سرفرازی ماست

خزان یاس گل باغ بی نیازی ماست

به زیر تیغ تو بی اختیار می رقصیم

ز سرگذشتگی ما کمینه بازی ماست

نظر به دیده پاک است ابر رحمت را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

به عالم حکم اشک ما روان است

زمین آیینه دار آسمان است

سرایتهاست با این چهره زرد

گل سیراب اشکم زعفران است

چها گل می کند در عشقبازی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

درد دل گفتن همین تنها نه در نا گفتن است

راز دانان را حکایت حرف بیجا گفتن است

دعوی فهمیدگی را حاجت اثبات نیست

معنی پیچیده را لطف بیان ناگفتن است؟

گفتگوها طره مطلب پریشان کردن است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

مژه ها با نگاه در سخن است

مو به مویم به آه در سخن است

کعبه سرگذشتگان نزدیک

نارسایی به راه در سخن است

رتبه عشق از آن بلندتر است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

به حرف لب نگشودن رسایی سخن است

خموشی آلت زور آزمایی سخن است

هوس زغنچه گوهر گلاب می گیرد

چه شد مرا ز لب او گدایی سخن است

طراوت چمن سبزه نگاه غزال

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۶۱