گنجور

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱ - از مدایح

 

بامید قبولت بکر فکرم

چو بهر یوسف مصری زلیخا

بانواع نفایس خویشتن را

بسان نوعروسی کرده آسا

کسی کز خدمتت دوری کند هیچ

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲ - از تغزلات

 

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳ - از قطعات

 

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه

باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴ - آفتاب

 

رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار

تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب

سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت

رنگ می آمیزد اندر سنگ خارا آفتاب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵ - خد و لب و دندان معشوق

 

بخد و آن لب و دندانش بنگر

که همواره مرا دارند در تاب

یکی همچون پری در اوج خورشید

یکی چون شایورد از گرد مهتاب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۶ - در سخای ممدوح گوید

 

با سرشگ سخای او کس را

ننماید بزرگ رود فرب

یاد کرد از لطیف طبعش بحر

گشت پر در و عنبر اشهب

باگران حلمش آشنا شد کوه

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۷ - تعریف شمع

 

بر من آمد و آورد و بر فروخته شمع

چو طبع مرد نشاطی چو جان مرد لبیب

نبود زهره به لطف هوا به شکل شهاب

به شبه نیزه به لون قلم به قد قضیب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۸ - در صفت جود ممدوح

 

به بخشش کف او ساعتی وفا نکند

اگر ستاره درم گردد و فلک ضراب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۹ - وله

 

پیش او کی شوند باز سپید

چون تذروان سرخ و چون سرخاب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۰ - تغزل

 

برخیز و برافروز هلا قبله زردشت

بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت

بس کس گرویدند بزردشت، کنون باز

ناکام کند روی سوی قبله زردشت

من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۱ - قطعه

 

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۲ - رباعی

 

تا مشک سیاه من سمن پوشیدست

خون جگرم بدیده بر جوشیدست

شیری که بکودکی لبم نوشیدست

اکنون ز بناگوشم بر زوشیدست

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۳ - رباعی

 

ای گشته خجل آبحیات از دهنت

سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت

صاحب نظری کجاست تا درنگرد

صد یوسف مصر در ته پیرهنت

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۴ - غمزه یار

 

ز بس خونها که می ریزی به غمزه

شمار کشتگان ناید به یادت

گر از خون ریختن شرمت نیاید

ز رنج غمزه باری شرم بادت

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۵ - وله

 

جغد که با باز و با کلنگان پرد

بشکندش پر و مرز گردد لت لت

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۶ - از قصیده ای

 

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم

کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۷ - از تغزلات

 

همچون رطب اندام و چو روغنش سرین

همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

حلقوم جوالقی چو ساق موزه است

و آن معده کافرش چو خم غوزه است

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۹ - از قطعات

 

جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ

یکی پیرزن خرید، بیکمشت سیم ماخ

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم

زد دست بر کمربند، بگسست او پرنداخ

عسجدی
 
 
۱
۲
۳
۵