آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای تو ز آغاز و انتها همه دانا
قدرت تو کرده خاک مرده توانا
بال فرو ریخت مرغ وهم ز اوجت
لال به وصفت زبان فکرت دانا
قطرهٔ باران کجا و چشمهٔ خورشید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲
پرده برافتاد از جمال محمد
شد زعلی ظاهر اعتدال محمد
درخور اکملت دینکم چه عمل کرد
شد بدو عالم عیان کمال محمد
اینکه طلب کار وصل شاهد غیبی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳
بسته بر آفتاب چو مشکین نقاب را
پردهنشین نموده ز شرم آفتاب را
پروانه جمال تو شد شمع آفتاب
شاید کزین شعاع بسوزی حجاب را
ملک دلم خراب از آن کردست عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴
وقت صبوحست ای پسر برخیز و دردِهْ جام را
تا فرصتی داری به دست از کف مده هنگام را
خیز ای غلام و رقص کن چون صوفیان اندر سماع
مطرب بزن چنگی به دف ساقی بیاور جام را
در دفتر زهد و ریا از آب می آتش فکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵
مشک فشان شد زتو باد صبا
ای خم زلفین دو تا مرحبا
حلقه عشاق بهم میزند
محرم این حلقه چرا شد صبا
مرغ سلیمان توئی ای نیک پی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶
بگشت باغ و گلستان مخوان مرا یارا
که کرده کوی تو فارغ زبوستان ما را
زناشکیبی بلبل مرنج ای گل از آنک
پسند کس نکند عاشق شکیبا را
اگر بمنظر زیبا نظر حرام بود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷
ما که بردیم بسر مرحله مهر و وفا را
از چه ای عشق رعایت نکنی خدمت ما را
هر که سودای تو دارد سر خود گو نبخارد
سپر از دیده کنند اهل وفا تیر جفا را
ای گروهی که ندارید بدل درد محبت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸
خواهم که در هم بشکنم این طاق مینافام را
زین چارطبع مختلف برجا نمانم نام را
گم شده ره میخانهام از دست شد پیمانهام
دستی بگیر ای نوجوان این پیر دُردآشام را
سگ از ره مهر و وفا همصحبت اصحاب شد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹
در آن سرا که برانند پادشایی را
کجا مجال بود رهنشین گدایی را
ز خاک میکده جو سر جم که میبینم
به پای هر خُم جام جهاننمایی را
خلاف رسم از آن چشم فتنهخیز فلک
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
گفتمش وقت تو کردیم دل ویران را
گفت کس جای به ویرانه دهد سلطان را
ناوکش خواستم از سینه کشم کز سر عجز
دل گرفتش بدو دستی که مکش پیکان را
گفتمش رخنه کنم در دل سنگین از آه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
باد آورده بگلشن مژده نوروز را
گل نود از شاخساز آن موکب فیروز را
دوستان در بوستان رخت اقامت میبرند
ما بکاخ اندر کشیم آن شمع شب افروز را
حاصلی هستی برده اندوختم با صد امید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را
گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را
با لب نوش ت من آب خضر نستانم
کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را
مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
بیدوست پایدار نباشد نشست ما
اما چه چاره چاره نیاید زدست ما
بنشست نقش دوست و برخاست ماسوا
در بزم غیر هم بتو باشد نشست ما
دل خون شده است و ریخته در ساغرم چو می
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ای لب لعل تو روحبخش مسیحا
پرتو رویت فروغ سینه سینا
عاشق و دیوانهٔ تو وامق و مجنون
مظهر رخسارهٔ تو لیلی و عذرا
جادوی بابل سحر چشم تو پنهان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را
زلفت پریشان میکند جمعیت احباب را
گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب
گفتا نبینی در شکر پروردهام عناب را
مینغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بباغ حسن که کشت این نهال رعنا را
که دل گرفت زگل بلبلان شیدا را
کمند رشته مهر بتان بتاب چنان
که سوی بادیه آری زحی تو لیلا را
کشی چو سلسله اشتیاق ای یعقوب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
از شوق گل رویت رفتم به گلستانها
همرنگ رخت یک گل نشکفته به بستانها
از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل
گلچین به طرب از گل انباشته دامانها
با نوگل بستانی بلبل به نواخوانی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
باز دامان که زداین آتش سودای مرا
که بود شور دگر این دل شیدای مرا
زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد
مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا
یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را
مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را
بود در کاروان مصر گر پیراهن یوسف
سزد جا دیده یعقوب گرد کاروانش را
ننوشم آب از کوثر نجویم چشمه حیوان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دهد به باغ اگر جلوه قد دلجو را
کنارهجوی شود سَروْبُن لبِ جو را
به غیر هندوی خال تو ای بهشتیروی
نداده جای کسی در بهشت هندو را
کنند عید خلایق اگر به ماه صیام
[...]