گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا

 

ایکه خواهی در ولایت شهر یاری داشتن

در طریق فقر باید خاکساری داشتن

خاکسار فقر شو تا شهریار جان شوی

ایکه خواهی در ولایت شهریاری داشتن

اسب تن پی کن که نتوان یافت پایان طریق

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - فی الحکم والمعارف

 

مرد که بر کند دل ز آرزوی تن

مرد همانست غیر او همگی زن

آرزوی تن طراز زن بود ای مرد

نیستی ار زن مخواه آرزوی تن

مرد بمیدان بود مبارز و بر زین

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در شکوه از قطع مستمری خود و نکوهش ظلم گوید

 

از پی تشکیل حل ز عقد خراسان

حل مشاکل کنم بطرزی آسان

آسان گویم که گر بگویم مشکل

یکسر مشکل شود حدیث خراسان

مشرق خورشید آسمان حقیقت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در معرفت و حکم و منقبت شاه اولیاء علی مرتضی صلواه الله والسلامه علیه گوید

 

آمد دم سپید دم آن ماه لشکری

تابنده تر بروی ز خورشید خاوری

زان پیشتر که سر زند از مشرق آفتاب

تابید در سراچه من ماه و مشتری

از سیم خام ساخته سروی سپید فام

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها

 

برخاست به آیین کهن مرغ شب‌آویز

ای ترک ختاخیز به طبع طرب انگیز

بر بند طرب را زین بر توسن شبدیز

کن جام جم از گوهر می مخزن پرویز

ای خط تو پاکیزه‌تر از سبزهٔ نوخیز

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

نیم شب از بام دل اول و بانگ خروس

از گلوی مرغ عشق زد ملک العرش کوس

کرد بعرش وجود خسرو وحدت جلوس

غیبت شمس سما از فلک آبنوس

گشت سوید ای دل مطلع شمس الشموس

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

شد وقت آنکه باز بانوار یاسمین

پهلو بفر سینه سینا زند زمین

چون وادی طوی شد بستان و کرد هین

موسی گل برون ید بیضا ز آستین

گل را بماء قبطی ممزوج کرد طین

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه فرماید

 

از شاخ سرو و مرغ سحرخیز زد صفیر

برخیز من غلام تو ای ترک بی‌نظیر

سلطان سرخ گل زد زنگارگون سریر

ای لاله تو رهزن و مشک تو دستگیر

با گونه چو لاله بیاور شراب پیر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه

 

بریز ماه من ای آفتاب آفاقی

ز خط جام جم دل شراب اشراقی

بیار ساقی ای فیض اقدست ساقی

از آن رحیق که بخشد به زهر تریاقی

مرا که فانی عشقم ز باده باقی

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در مدح رکن الدوله والی خراسان

 

صبح عیان گشت باز خلق به خواب اندرون

سر ز خمار شراب برده به جیب سکون

مرغ صراحی ز حلق در دل بط ریخت خون

از دل بط خون مرغ باید خوردن کنون

قومو اضاق المجال یا ایها النائمون

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

این قطب وجود جسم بیجان تو نیست

این دائره بی نقطه سلطان تو نیست

این باد و بساط بی سلیمان تو نیست

آن نیست که در قبضه فرمان تو نیست

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

من بنده تو پادشاه پاینده بذات

ای ذات مقدس تو سلطان صفات

عدلی و جواد و قادر و قائل کل

یا همهمه اراده و علم و حیات

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یارب بجلالت رضا قطب وجود

ما را بوجود خویشتن کن موجود

در شاهد و مشهود توئی غیر تو نیست

ای دیده شاهد و جمال مشهود

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

پای دل من بسته زنجیر تو باد

ور سر ننهد بدشت نخجیر تو باد

ور کشته شود طعمه سر مستانت

ور زنده بماند هدف تیر تو باد

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

درجان مقیدان جمال مطلق

ساری شد و جلوه کرد و برگشت ورق

حق خلق شد و خلق حق و هر دو یکست

خلقست بجای خلق حقست بحق

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

پوشیده ز حق نیست نه اکثر نه اقل

لم یفعل ان لم یشان ان شاء فعل

در ذات و صفات و فعل عالم همه اوست

لا غیر کلام خیر ما قل و دل

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

پیدا شد و گفت بین رخ حق دیدم

حق را بدل خویش محقق دیدم

بی قید خودی در دل و در دیده ماست

دیدم دیدم بحق مطلق دیدم

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

من دوش رخ صدق و صفا را دیدم

عنوان محبت و وفا را دیدم

دادم بصفا صیقل آئینه دل

در صیقل آئینه خدا را دیدم

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

باشد بکف عشق مهار دل من

در دست غمست اختیار دل من

هرگز دل من بی غم عشق تو مباد

در کار غم تو باد کار دل من

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای بنده طاعت تو مسرور از تو

در چشم و دل اهل صفا نور از تو

در چشمی و اصحاب نظر در طلبت

در جانی و این بی بصران دور از تو

صفای اصفهانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode