گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

زلف و رخسار تو دانی بچه مانند بخون

بشنو از ابن یمین تا دهدت شرح که چون

این چو خونست ولی ناشده در نافه هنوز

و آن چو خونست ولی آمده از نافه برون

دل دیوانه من تا ز رخ و طره او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

شکر میریزد از پسته نگارم در سخن گفتن

نباشد هیچ طوطی را ازین خوشتر سخن گفتن

ز یاد رسته دندان همچون در شهوارش

مرا گوهر فشان گردد زبان اندر سخن گفتن

بدور اختر چشمش کزو شد چشم جان روشن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

صبح دمید ساقیا بزم صبوح ساز کن

بر دل ما ز خرمی در ز بهشت باز کن

گر چه که ناز کرده ئی ای بت نازنین من

نیک خوش آیدم ز تو باز در آی و ناز کن

ز آنچه بود زیادتی دست ز آب رز بشوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

عارضست آن یا گل سیراب بر برگ سمن

قامتست این یا قد شمشاد یا سرو چمن

گفتم اندر وصف آنشیرین دهن رانم سخن

خود سخن در وی نمیگنجد ز تنگی دهن

در دلم مهر رخ چون ماهش امروزی مدان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

کار عشاق است جان در عشق جانان باختن

عشق جانان در حقیقت نیست جز جان باختن

کر کنم جان در سر سودای وصلش باک نیست

زانکه در کوی سلامت عشق نتوان باختن

تا ز عاج و انبوسش گوی و چو کان کرده اند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

گر دلی بودی مرا در طالع و فرمان من

کی زجانان آمدی چندین ستم بر جان من

از خیال لعل او یکبوسه بربودم بخواب

هست ذوق آن هنوزم در بن دندان من

یوسف جانم چو در چاه زنخدانش فتاد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این

چنین رنگین نباشد می مگر لعل مذابست این

ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن

ز بهر دفع دیو غم تو پنداری شهابست این

حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران

ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو

چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

یا رب رخ دلدارست یا ماه تمامست این

طوطی شکر افشان شد یا ذوق کلامست این

خالش نگر و زلفش از بهر شکار دل

از مشک سیه دانه و ز غالیه دامست این

در دایره خطش سطح مه تابان بین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

یا رب گلست عارض زیبات یاسمن

یا بر فراز سرو شکفته است یاسمن

چشم تو آهوئیست که هنگام ترکتاز

باشد بسوی کشور جانهاش تاختن

میگفت با صبا ز رخت گل حکایتی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

آبحیات میچکد از لب جانفزای تو

راحت روح میدهد خنده دلگشای تو

خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا

همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو

مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو

گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو

که شب از روز شناسد بیقین گر نبود

طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو

گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

ای مرا از لب تو شهد و شکر نو بر نو

وز رخ و عکس رخت شمس و قمر نو بر نو

بر هم افتاد ز باد سحری طره تو

بر مثال شکن آب شمر نو بر نو

میروی و دل عشاق جهان در پی تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای ماه آسمان لطافت جمال تو

ترسم همیشه بر تو ز عین الکمال تو

همچون سواد چشم و سوید ای دل مرا

نور و سرور دیده و دل داد خال تو

از بسکه با تو راست دلم گر چه کج بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بکمند تابدارت که مهست در خم او

به بنفشه عذارت که گلست همدم او

بدو چشم اهوانش که دو مست شیر گیرند

که توان گرفت و نتوان کم جان خود کم او

من و درد عشق جانان ز کسی دوا نجویم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

چون ذره هوا میکند ای ماه ز هر سو

دلها بتو خورشید رخ غالیه گیسو

بی روی تو گل خار بود اهل خرد را

هر چند که در حسن کند جلوه بصد رو

دانی بچه رو ماه نو انگشت نمایست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

سنبل است آن بنا‌گوش سمن‌سیمای تو

یا کمند عنبرین یا زلفِ سوسن‌سای تو

چون تو سرو راستی را چشم کس هرگز ندید

هم تو باشی آنکه کژبین بیندش همتای تو

چشم آن دارم ز بخت خود که روزی بی‌حجاب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو

دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو

هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت

صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو

پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

نگارم ار بگذارد ز رخ نقاب فرو

شود ز خجلت رخسارش آفتاب فرو

بطاق ابروی او ماه نو چو در نگرد

همانزمان که در آید رود ز تاب فرو

پر غراب نگویم بزلف او ماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

هستم بجستجوی تو پوینده کو بکو

باشد که با توأم فتد از دست روبرو

عشقت درید پیرهن صبر من چنانک

نتوان بدست عقل توان کردنش رفو

گر بگذری بشهر ز غوغای عاشقان

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۱۰۵
sunny dark_mode