گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

حبذا نزهت ایام بهار

که برد ز اهل خرد صبر و قرار

سجع گویان شده از ذوق و طرب

قمری و فاخته بر سرو و چنار

وقت آنست که از خانه کنند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

دل بدست غم جانان دهم و جان بر سر

گر چه زین کار فتد رنج فراوان بر سر

روی او شاهد حالست که در بردن دل

آمد آن طره طرار پریشان بر سر

دستگیر ار نشود زلف چو مشکین رسنش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دلبرا سلسله غالیه گونست مگر

بر رخ نازک تو یا شکن آب شمر

گر شب تیره به نیلوفر تر بر گذری

آفتابت شمرد سر کند از آب بدر

نیست رنگی ز توام لیک بمن بوی خوشت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر

چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر

از غم عارض چون شیر و لب چون شکرت

در گدازست تنم همچو شکر اندر شیر

ناوک غمزه خونریز مزن بر دل من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

کوکبه گل رسید ای صنم گلعذار

جام طرب وقت گل بی می گلگون مدار

عیش صبوح آرزو میکندم مدتیست

با چو تو شیرین لبی خاصه بوقت بهار

چون ز می حسن تو مست خرابند خلق

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گل بصد ناز در آمد بچمن بار دگر

مست شد بلبل شوریده چو من بار دگر

پیش ازین گر چمن از برگ و نوا هیچ نداشت

درم افشاند برو شاخ سمن بار دگر

از سر سرو سهی نافه بیفتاد مگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گر کسی چشم و لبی خواست چو بادام و شکر

گو ببین چشم و لبش راست چو بادام و شکر

نه لب و چشم همه شکر و بادام بود

چشم و لب دلبر ما راست چو بادام و شکر

بهر چشم و لبش ار جان بدهم شاید از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

صنما حال زار من بنگر

با غمت کارزار من بنگر

در غم لعل گوهر افشانت

جزع یاقوتبار من بنگر

برگ من در غم تو بار دلست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

صبحدم باد صبا آمد و آورد خبر

که بصد ناز رسد آن مه تابان ز سفر

چون صبا مژده رسانید که دلدار رسید

مرده بودم ز غمش زنده شدم بار دگر

در جهان عشق من و حسن بتم پیدا شد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

از توأم آرزوی بوس و کنارست هنوز

که گلستان تو بی زحمت خارست هنوز

بسرشک آب زنم خاک سر کوی ترا

بر دل نازکت از بنده غبارست هنوز

در خزان غمت افتاد دل اما چشمم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

ای خم ابروی تو قبله اصحاب نیاز

جز ترا می نبرند اهل دل از صدق نماز

عشق و خوبی بمن و تست سزا کز من و تو

نوشد از عهد کهن قصه محمود و ایاز

مه ز بس حسرت حسنت بمنازل نرسد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

نرگس مست تو دارد هوس خواب هنوز

سنبل زلف ترا هست سر تاب هنوز

ساخت اکسیر غم عشق تو ز راز رخ من

هست چشم من از آنچشمه سیماب هنوز

سوخت از مهر رخت همچو قصب زار تنم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ساقیا خیز که گل عزم چمن دارد باز

گوهر کام دل اندر صدف جان انداز

مرغ جانرا بده از می پر و بالی که کند

در هوای گل سیراب چو بلبل پرواز

صبحدم نعره بلبل شنو از طرف چمن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

صبر دل آورد روی از عشق جانان در گریز

جان هم از تن دارد از بیداد او سر در گریز

ای دل دیوانه افتادی به بند زلف او

صد رهت گفت از آن آشوب و شور و شر گریز

هر کرا با خصم بالا دست کاری اوفتاد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

خلیلم گو نقاب از رخ برانداز

شکستی بر بتان آذر انداز

بسنبل شورها در عالم افکن

بنرگس فتنه ها در کشور انداز

ز زلف عنبرین بگشای بندی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دل بزنجیر سر زلف تو در بستم باز

من دیوانه و از بند خرد رستم باز

مطلب هوش زمن کز می عشقت قدحی

بهوس خوردم و چون چشم خوشت مستم باز

مستی و عاشقی من همه امروزی نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

تا سپهر حسن را رخسار تو ماهست و بس

هر سحر در عشق تو کار دلم آهست و بس

بیتو زارم آنچنان کز زندگیم اصحاب را

هیچ اگر هست آگهی ز آه سحر گاهست و بس

چشم مخمورت ز بیماری من دارد خبر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

منم از محنت ایام بدانسان که مپرس

و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس

وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم

بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس

من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش

شد دلم آشفته تر از سنبل او بر گلش

روز روشن بود گوئی همنشین تیره شب

بر فراز تخته کافور مشکین کاکلش

گر نه شوریدست و سودائی چرا میافکند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش

لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش

عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند

آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش

پاسخ تلخ تو و خنده شیرین با هم

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۱۰۵
sunny dark_mode