گنجور

 
ابن یمین

روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر

چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر

از غم عارض چون شیر و لب چون شکرت

در گدازست تنم همچو شکر اندر شیر

ناوک غمزه خونریز مزن بر دل من

نیست محتاج کمان گوشه ابروت بتیر

هست رخسار من از عشق تو در خون جگر

همچو در آب بقم غرق شده برگ زریر

گفتم ایدوست دلم بسته زلفین تو شد

گفت دیوانه همان به که بود در زنجیر

دلم از حلقه زلفت نرود جای دگر

کی تواند که رود پای فرو رفته بقیر

جان فدا میکنم اما بفدا باز نرست

هر که در بند سر زلف بتان گشت اسیر

خواهم ایدوست که جان بر تو فشانم روزی

لیک ترسم نپذیری که متاعیست حقیر

گر گنه کرد که شد ابن یمین بنده تو

تو بزرگی کن و بر بنده خود خرده مگیر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

فرخی سیستانی

بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر

ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر

ابر فروردین گویی به جهان آذین بست

که همه باغ پرند‌ست و همه راغ حریر

گه زره‌باف شود باد و گهی جوشن‌دوز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است

شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر

[...]

ازرقی هروی

در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر

وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار

منوچهری

چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر

سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر

کردشان مادر بستر همه از سبز حریر

نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه