گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای ساقی می بیار پیوست

کان یار عزیز توبه بشکست

برخاست ز جای زهد و دعوی

در میکده با نگار بنشست

بنهاد ز سر ریا و طامات

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

هجرت به دلم چو آتشی در پیوست

آب چشمم قوت او را بشکست

چون خواستم از یاد غمت گشتن مست

بگرفت مرا خاک سر کوی تو دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

دستی که حمایل تو بودی پیوست

پایی که مرا نزد تو آوردی مست

زان دست به جز بند ندارم بر پای

زان پای به جز باد ندارم در دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

تا زلف بتم به بند زنجیر منست

سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست

گویم بگرم زلف ترا هر چون هست

نه طاقت دل یابم و نه قوت دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

خواهم که به اندیشه و یارای درست

خود را به در اندازم ازین واقعه چست

کز مذهب این قوم ملالم بگرفت

هر یک زده دست عجز در شاخی سست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

گفتم پس از آنهمه طلبهای درست

پاداش همان یکشبه وصل آمد چست

برگشت به خنده گفت ای عاشق سست

زان یکشبه را هنوز باقی بر تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

مستست بتا چشم تو و تیر به دست

بس کس که به تیر چشم مست تو بخست

گر پوشد عارضت زره عذرش هست

از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

ای مه تویی از چهار گوهر شده هست

زینست که در چهار جایی پیوست

در چشم آبی و آتشی اندر دل

بر سر خاکی و بادی اندر کف دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

چون من به خودی نیامدم روز نخست

گر غم خورم از بهر شدن ناید چست

هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست

زین آمد و شد رضای تو باید جست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

ای چون گل و مل در به در و دست به دست

هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست

آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست

جز خار و خمار از تو چه برداند بست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست

ای صومعه ویران کن و زنار پرست

مردانه کنون چو عاشقان می در دست

گرد در کفر گرد و گرد سر مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۸ - در جواب عقل «‌و سقیهم ربهم شراباً طهورا»

 

ای تو بر لوح‌کون حرف نخست

آفرینش همه نتیجهٔ توست

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۱ - فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

 

خرد از گوشه‌ای در آمد چست

گفت این نقد راکه سکهٔ‌توست‌،

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۴۳ - اولیاء الله لایموتون ولکن ینتقلون من دار الی دار

 

آنکه از سر عشق باخبرست

دایم ازخورد و خواب برحذر است

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۲ - فصل فی ذکر القلب والتخلص فی العقل

 

هر چه بیرون درون خرگاهست‌

صانع و نقشبندش الله است

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode