گنجور

 
وفایی شوشتری

شهی کز آستینش آشکارا دست یزدان شد

به خاک آستانش حضرت جبریل دربان شد

وجودش در تجلّی از عدم باشد بسی اقدم

حدوثش در حقیقت با قِدم یکرنگ و یکسان شد

زهی سودای باطل کی توانم مدح آن شاهی

که مدّاحش خدا، راوی پیمبر مدح قرآن شد

چنین شاهی که خلقت شد جهان یکسر به فرمانش

ببین کاهل جهان را عاقبت در تحت فرمان شد

مگو انصار و یاری داشت آن مظلوم بی یاور

که هرجور و جفایی شد بر او ز انصار و یاران شد

ز ناچاری به بیعت داد دست آن شاه بی لشگر

چو یک انسان نبودش یاور آخر کارش اینسان شد

مگو بیعت که از شمشیر خوردن صعب تر بودش

چو او با زاده ی سفیان قرین عهد و پیمان شد

مگوئید آب کز آتش بسی سوزنده تر بودش

همان آبی کزان مرغ دلش در سینه بریان شد

چرا ناید مرا خوناب دل از دیده بر دامن

که در یک آب خوردن خون دل او را به دامان شد

دو سبط مصطفی دادند جان از آب و بی آبی

ز بی آبی حسین امّا حسن از آب بی جان شد

حسین پیش از شهادت گر نشان تیز شد امّا

حسن بعد از شهادت نعش پاکش تیرباران شد

حسین را، گر علی اکبر شد از جور خسان کشته

حسن هم قاسمش پامال از سمّ ستوران شد

«وفایی» گر، زغمهایش بگوید تا صف محشر

بیان کی می تواند، زان یکی از صد هزاران شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد

همه‌ حالش دگرگون‌ شد همه‌ رسمش دگرسان شد

توانگر گشت و خوش‌طبع و جوان از عدل فروردین

اگر درویش‌ و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد

حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
فضولی

بتحریک هوا برگ رزان در باغ ریزان شد

بهر سو صفحه بهر خط سبزه زر افشان شد

بموج گلشن و برگ درخت از گردباد غم

نشسته بود گردی سر بسر شسته بباران شد

مگر باد از بهار آورد پیغامی که شاخ گل

[...]

فصیحی هروی

تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد

ز فیض نوبهار غم سرا‌پایم گلستان شد

به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم

نظر در دیده‌ام اشک و نفس در سینه طوفان شد

به یاد گلرخی شب با حریفان می‌زدم ساغر

[...]

صائب تبریزی

رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد

لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد

خط سبزی برون آورد لعل آبدار او

که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد

در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد

نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد

چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم

که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد

بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه