گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است

پند هفتاد و دو ملت به برم بی‌اثر است

نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم

هر که جویای جمال تو بود، دربدر است

می‌نماید که تو از خیل پریزادانی

کی به این دلبری و حسن و لطافت بشر است؟

واعظ از عشق رخت منع من زار کند

گرچه پندش پدرانه است ولی بی‌اثر است

دل مبندید به اوضاع جهان هیچ که من

آزمودم، همه اوضاع جهان بی‌ثمر است

عاشق کوی تو از تیغ نگرداند روی

تیغ ابروی تو را جان صبوحی سپر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است

چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما

بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّنده‌تر است؟

چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید

[...]

سوزنی سمرقندی

در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است

نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است

سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است

سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است

فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است

[...]

عطار

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است

عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه