سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم
خواب را رخت بپیچیم و به سویی بزنیم
باز در خم فلک باده وحدت صافی است
سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم
ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز
سر سپاریم به مرغ حق و هویی بزنیم
خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم
چند بر سینه زدن سنگ محبت باری
سر به سکوی در آینهرویی بزنیم
آری این نعره مستانه که امشب ما راست
به سر کوی بت عربدهجویی بزنیم
خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز
خیمه چون سرو روان بر لب جویی بزنیم
رسمهای کهن ابنای زمان نو کردند
ما هم این خرقه بشوییم و اتویی بزنیم
گو همه کوزهٔ تهمت به سرِ ما شکنند
ما نه آنیم که سنگی به کدویی بزنیم
بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما
آن ترازوی دقیقیم که مویی بزنیم
شهریارا سر آزاده نه سربار تن است
چه ضرورت که دم از سر مگویی بزنیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.