گنجور

 
اسیر شهرستانی

زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما

صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما

بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب

زهره یک ساقی است از میخانه می نوش ما

با وجود آنکه باج مشرب از عالم گرفت

برنیاید با دل ما سعی کاهل کوش ما

گوشها کر بود،یاران مست و مطلب بیزبان

غنچه ها داریم فریاد از لب خاموش ما

عمر ما را دفتر خواب پریشان کرده است

خون هشیاری نگیرد هوش ما از هوش ما

انتخابی از دیار اختراع آورده ایم

بیخودی ها هوش از ما افسردگی ها جوش ما

در محبت همعنان و در قیامت همرکاب

سینه صافی سینه صافی ترک جوشن پوش ما

بار دهشت بسته ایم از کوی غفلت می رسیم

دست ما و دامن شرم فراغت کوش ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما

پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما

آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی

خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما

جوهر ما را می لعلی نمایان می کند

[...]

سلیم تهرانی

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما

برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما

در محبت تا حدیث پندگویان نشنود

مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما

نکهت گل بی‌خودی می‌آورد دیوانه را

[...]

جویای تبریزی

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما

هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟

غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما

نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه