گنجور

 
جویای تبریزی

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما

هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟

غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما

نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق

کف به لب می آورد دیگ فلک از جوش ما

بسکه غیر از غنچه اش حرفی زکس نشنیده ایم

همچو گل لبریز رنگ و بوست دایم گوش ما

در پی وحشی غزالی بسکه از خود رفته ایم

نوش بر دوش رم عنقاست جویا هوش ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما

پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما

آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی

خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما

جوهر ما را می لعلی نمایان می کند

[...]

سلیم تهرانی

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما

برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما

در محبت تا حدیث پندگویان نشنود

مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما

نکهت گل بی‌خودی می‌آورد دیوانه را

[...]

اسیر شهرستانی

زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما

صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما

بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه