گنجور

 
اسیر شهرستانی

گفت‌وگویی شنیده‌ام که مپرس

نگهی واکشیده‌ام که مپرس

در محبت ز آه بی‌تأثیر

اثری باز دیده‌ام که مپرس

منم آن هرزه‌گرد کز پی دل

آنقدرها دویده‌ام که مپرس

چون کنم شکر بی‌نوایی خویش

به نوایی رسیده‌ام که مپرس

زیر پای سمند ناز کسی

به هوایی تپیده‌ام که مپرس

اضطرابی تمام دارم اسیر

آنچنان آرمیده‌ام که مپرس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

گرم و سردی چشیده ام که مپرس

هم به مردی رسیده ام که مپرس

این چنین جام می که می نوشی

دُرد دردی چشیده ام که مپرس

این چنین مست و لاابالی وار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه