گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گرم و سردی چشیده‌ام که مپرس

هم به مردی رسیده‌ام که مپرس

اینچنین جام می که می‌نوشی

دُرد دردی چشیده‌ام که مپرس

اینچنین مست و لاابالی‌وار

از جهانی رسیده‌ام که مپرس

سخنی گفتم از زبان حبیب

هم به گوشی شنیده‌ام که مپرس

گل این گلستان سلطانی

هم به دستی بچیده‌ام که مپرس

گوهری را فروختم به بها

جوهری را خریده‌ام که مپرس

در همه روی روشن سید

آفتابی بدیده‌ام که مپرس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش

[...]

اسیر شهرستانی

گفتگویی شنیده ام که مپرس

نگهی واکشیده ام که مپرس

در محبت ز آه بی تأثیر

اثری باز دیده ام که مپرس

منم آن هرزه گرد کز پی دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه