گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر نگه نکهت گلزار حیا می باید

جور هم قاصد پیغام وفا می باید

بی جنون گم شده عشق به منزل نرسد

خضر این بادیه زنجیر به پا می باید

خانه پرداز هوس نام محبت نبرد

گر بداند که در این راه چها می باید

تا دلم همسفر عشق شد آرام گرفت

مست را بستر سنجاب هوا می باید

سر تسلیم به جای قدمی دارد اسیر

تا شنیده است که هر چیز بجا می باید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید

حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید

سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی

گل رخسار ترا رنگ حیا می باید

به سر زلف تسلی نتوان کرد مرا

[...]

حزین لاهیجی

رهرو وادی عشق، آبله پا می باید

غم جدا، گریه جدا، ناله جدا می باید

ساده لوحانه کنی دل چه پر از نقش و نگار؟

زینت خانهٔ آیینه صفا می باید

صبح عید است در میکده ها بگشایید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه