گنجور

 
اسیر شهرستانی

یک سرنوشت طالع ما بی خطر نبود

ما را سری نبود اگر درد سر نبود

بیگانه رسوم دو عالم بر آمدیم

ما را بجز خیال تو کار دگر نبود

لب خواستم به شکوه گشایم گذشت عمر

در عهد جور او سخن مختصر نبود

روزی که ما ز شعله خوی تو سوختیم

پروانه سپهر و چراغ سحر نبود

آورده ام خبر ز دیاری که از جنون

کس را دل پیام و دماغ خبر نبود

پیغامم از نرفتن قاصد به او رسید

غمنامه ام شکنجه کش نامه بر نبود

سنجیده بارها دلم آرام و اضطراب

حب وطن به شوخی ذوق سفر نبود

صیدم رهین منت دام و قفس نشد

پرواز شوق در گرو بال و پر نبود

داغم که بر نیاید از آن کینه جو اسیر

امید ما که از نگهی بیشتر نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود

من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود

می رفت آن سوار و بر او بود چشم من

می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود

سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت

[...]

وحشی بافقی

امروز ناز را به نیازم نظر نبود

زان شیوه‌های خاص یکی جلوه‌گر نبود

چشم از غرور اگر چه نمی‌گشت ملتفت

عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود

بس شیوه‌های ناز که در پرده داشت حسن

[...]

صائب تبریزی

مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود

این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود

آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد

خط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود

غروی اصفهانی

از ساج و کاج، تخت و عماری مگر نبود

لیکن مگر ز تختۀ در بیشتر نبود

از عرش بود پایۀ قدرش بلندتر

حاجت به نردبان غم آور دگر نبود

روی فلک سیاه و ز حمّال و نعش شاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه