گنجور

 
اسیر شهرستانی

جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک می‌ریزد

محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک می‌ریزد

سرم بادا حباب جوی شمشیر جفاکیشی

که آب خضرش از سرچشمه فتراک می‌ریزد

خرامی گر به گلشن مست با این حسن عالم‌سوز

به هرسو آفتابی چون خزان تاک می‌ریزد

دهد چون ساغر می لاله بی‌داغ در صحرا

چو در جولان عرق ز آن روی آتشناک می‌ریزد

چنان از درد هجران تو می‌نالد اسیر امشب

که اختر جای اشک از دیده افلاک می‌ریزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فصیحی هروی

فلک خونم به تیغ آن بت بی‌باک می‌ریزد

که خون صید را در حسرت فتراک می‌ریزد

چنان از دوستی خورد آب باغ ما که گر گل را

بیازارد صبا خون از خس و خاشاک می‌ریزد

برو ای محتسب این ماجرا با ابر فیضی کن

[...]

صائب تبریزی

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد

زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد

سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد

که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد

زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه