جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک میریزد
محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک میریزد
سرم بادا حباب جوی شمشیر جفاکیشی
که آب خضرش از سرچشمه فتراک میریزد
خرامی گر به گلشن مست با این حسن عالمسوز
به هرسو آفتابی چون خزان تاک میریزد
دهد چون ساغر می لاله بیداغ در صحرا
چو در جولان عرق ز آن روی آتشناک میریزد
چنان از درد هجران تو مینالد اسیر امشب
که اختر جای اشک از دیده افلاک میریزد