گنجور

 
اسیر شهرستانی

بسکه دارم به دل محبت درد

درد جویم ز یار و طاقت درد

شاد از آنم که آشنا شده است

با لب زخم من شکایت درد

می ربایند مو به مو از هم

عضو عضو مرا ز لذت درد

ما کجا تلخی دوا ز کجا

می گریزیم در حمایت درد

ناله می روید از نی تیرش

در دل ما به ذوق عشرت درد

استخوانم به خویش می بالد

هر نفس زیر بار منت درد

بند بندم طلسم شور نی است

تا نمکسود شد ز لذت درد

زده عشقت صلای مهمانی

داغ ما را به خوان قسمت درد

می کنم جان فدای گرمی عشق

دل اسیر وفای راحت درد

 
sunny dark_mode