گنجور

 
اسیر شهرستانی

اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد

آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد

بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه

قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد

خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب

عذر کاهل قدمی برگ سفر می گردد

سینه صافی به دلم زنگ کدورت نگذاشت

زهر در ساغر اخلاص شکر می گردد

خاک هم از گل زخم تو نصیبی دارد

تربت ما چمن لخت جگر می گردد

شهرت ما نظر از پاکدلی یافته است

عیب ما آینه پرداز هنر می گردد

رخ افروخته بین آفت نظاره مپرس

قطره در چشمه آیینه شرر می گردد

پاک بینی نه چراغی است که بی نور شود

دیده گر خاک شود آینه ور می گردد

به تمنای تو از آتش هم سوخته اند

دل اگر خاک شود دیده تر می گردد

بی نیازی دم افروخته ای دارد اسیر

که چراغ شب و خورشید سحر می گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد

حالم از عشق تو، هر روز، بتر می‌گردد

بر مگرد از من و گر زانکه تو بر می‌گردی

دین و دنیا و سعادت، همه، بر می‌گردد

روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را

[...]

کوهی

ماه روی تو مرا نور بصر میگردد

حسن آن یار هم افزون ز نظر میگردد

بهوای لب و دندان تو ای جوهر جان

اشکم از دیده دل نور بصر میگردد

تا حدیث لبت ایماه گرفتم بزبان

[...]

صائب تبریزی

دولت حسن ز خط زیر و زبر می‌گردد

این ورق از نفس سوخته برمی‌گردد

چشم خورشید که در خیره نگاهی مثل است

در گلستان تو پوشیده نظر می‌گردد

ماه شبگرد من از خانه چو آید بیرون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه