گنجور

 
اسیر شهرستانی

وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست

صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست

دارد دلم برای غمت کارخانه ای

بیرون از این زمین و از این آسمان که هست

عکس تو را به روی گل و خار می کشد

آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست

پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم

در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست

چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم

دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟

صد کاروان غبار شد و ره همان که بود

برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست

مشت غباری از ره مقصود بیش نیست

این قوم و این قبیله و این دودمان که هست

شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر

بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode