گنجور

 
اسیر شهرستانی

دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است

خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است

هر جا که هست در قدم یار خوشنماست

سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است

از وصل در گدازم و از هجر در خمار

بیدرد را گمان که مگر درد من یکی است

دلتنگی و بیهده کردی شکار او

قدر گداز و قیمت دل سوختن یکی است

من محو جلوه گشتم و او مست یار اسیر

نازم به دولتی که دل یار و من یکی است

 
sunny dark_mode