گنجور

 
اسیر شهرستانی

دریا نمی ز اشک نمک پرور من است

دوزخ تفی ز گرمی خاکستر من است

دردسر خمار ندانسته ام ز چیست

نومیدم و شکسته دلی ساغر من است

دیوانگی به مکتب خاموشیم نشاند

سربسته راز بیخبری دفتر من است

هر ساعتم به رنگ دگر سوخته است عشق

طرح بهار گرده خاکستر من است

بیگانگی مکن که نکو می شناسمت

هر خون که کرده تیغ تو زیر سرمن است

تا پرگشوده ام شده ام صید بی غمی

پرواز برق خرمن بال و پر من است

گردید عقل درد ته ساغرم اسیر

تا نشئه شراب جنون آور من است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است

شهباز اوج فقرم و این شهپر من است

این باده رسیده که در ساغر من است

حور من و بهشت من و کوثر من است

تا سر بر آستانه همت گذاشتم

[...]

سیدای نسفی

ای مقدم تو قبله چشم تر من است

هر جا که نقش پای تو باشد سر من است

خوابم بدیده بی تو چو شبنم بود حرام

شبها اگر چه خرمن گل بستر من است

در کوی تو غبار مرا می برد نسیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه