گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جام بی می کی دهد ذوق ای پسر

تا نگردد جام با می متحد

ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای

نوش می فرما و می گو رب زد

گرم باش و آتشی خوش برفروز

تا نگردی هم چو آب منجمد

لیس فی الدارین غیری یا حبیب

لیس مثلی کیف ضدی این و ند

نعمت الله در همه عالم یکیست

لاتجد مثلی و مثلی لاتجد

 
 
 
رودکی

شب زمستان بود، کپی سرد یافت

کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت

کپیان آتش همی پنداشتند

پشتهٔ هیزم برو بر داشتند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
سنایی

ما کلف الله نفسا فوق طاقتها

ولا تجود ید الا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بر درت

مجد کو تا گویدش کز راه برد

نام او می‌دان و نقشش را مبین

[...]

خاقانی

پند آن پیر مغان یاد آورید

بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

دجله دجله تا خط بغداد جام

می دهید و از کیان یاد آورد

خفتگان را در صبوح آگه کنید

[...]

عطار

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

مشاهدهٔ بیش از ۱۰۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه