گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

پیش ازین گر مرا حجابی بود

شکر گویم که آن حجاب نماند

بود گنجی درین خرابهٔ تن

گنج باقیست گر خراب نماند

آفتابی ز چشم پنهان شد

تا نگوئی که آفتاب نماند

میکده باقی است و خم پر می

جام بشکست نه شراب نماند

بی حسابم نواخت لطف خدا

هیچ باقی درین حساب نماند

نعمت الله به خواب رفت دمی

باز بیدار شد چه خواب نماند

 
 
 
وطواط

با جمال تو ، ای حمیدالدین

رونق ماه و آفتاب نماند

در جهان با مکارم دستت

نام و آوازهٔ سحاب نماند

پیش الطاف تو ز غایت لطف

[...]

انوری

با جلال تو ای حمیدالدین

رونق ماه و آفتاب نماند

طلعت فضل و چهرهٔ دانش

از ضمیر تو در نقاب نماند

بی‌تو ما را به حق نعمت تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه