گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سوختم بر آتش دل عود خویش

یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق

او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش

ساکنم در جنت موعود خویش

بود من در بود او نابود شد

فارغم از بود و از نابود خویش

دیده ام جانان جان عالمی

در میان جان غم فرسود خویش

تا مرا بخشید حق نور وجود

واقفم از واجد و موجود خویش

جان مقبولم قبولش اوفتاد

دلخوشم از طالع مسعود خویش

ز آفتاب مهر رویش دیده ام

نور عالم سایهٔ ممدود خویش

عارف دل در برم رقصان شده

ز استماع نغمهٔ داود خویش

عاشق و میخانه و صوفی و زهد

هر کسی و عادت معهود خویش

سید از هستی خود چون نیست شد

ایمن آمد از زیان و سود خویش

 
sunny dark_mode